Chapter 14

688 169 99
                                    

چند ساعت گذشته بود؟
خودش هم نمیدونست، لعنتی اینکه نمیدونست به کجا قراره برسن از هرچیز دیگه ای رو اعصاب تر بود، حداقل اگه سهون بهش می‌گفت این مسیر به سمت کدوم شهر حرکت می‌کنن میتونست یکم اطلاعات بیشتر ازش پیدا کنه.
برای بار هزارم نفسش رو با صدای بلندی که کاملا نشون دهنده کلافگی‌ش بود بیرون فرستاد.

_چرا فقط نمیگی داریم کجا میریم؟

ایندفعه نه عصبانی بود نه حرص می‌خورد، با صدای خنثی و بی حسی پرسید با اینکه میدونست بازم قرار نیست از مرد کنارش جوابی بشنوه، و همونطور که حدس میزد بازم جوابش یه نگاه کوتاه از طرف سهون و نیشخند کوچیکی بود که خیلی زود هم محو شد.
سرش رو به دو طرف تکون داد و چشم هاش رو توی حدقه چرخوند، در واقع حوصله اش سر رفته بود و سهون به طرز رو مخی ساکت بود و باعث می‌شد جونگین دلش بخواد داد بزنه، حداقل میتونست بگه دارن کجا میرن تا جونگین بتونه به واکنش بعدیش فکر کنه، ولی خب...انگار مرد کنارش به معنی واقعی لال شده بود یا شاید هم تصمیم داشت اونقدری اعصاب آروم جونگین رو بهم بریزه تا جایی که پسر کوتاهتر خودش رو از بالا پنجره ماشین پرت کنه پایین و خب جونگین حالا میتونست با صدای بلند اعلام کنه که سهون کاملا توی این مورد موفق بوده.

_چرا انقدر عصبی هستی؟ خب یه کاری انجام بده حوصله‌‌ت سر نره

طوری این رو می‌گفت انگار وسط شهر بازی وایستاده بودن و اونجا پر از وسایل سرگرم کننده و بود این جونگین بلد نبود چطوری از اونها استفاده کنه.
با ابروی بالا رفته و دهن نیمه باز نگاهی به سهون که با لبخند کوچیک و چهره کاملا نرمالی این رو گفته بود نگاه کرد و بعد بدون اینکه چیزی بگه سمت پنجره برگشت ولی قبل از اینکه بتونه سرش رو روی شیشه بچسبونه تا از لرزش شیشه زیر سرش شبیه به ویبره گوشی لذت ببره با ایده ای که به ذهنش رسید لبخند کوچیکی روی لبهاش نشست و باعث شد انرژی کاملا ناگهانی ای پیدا کنه.

سهون خودش گفت میتونه یه کاری کنه که حوصله اش سر نره نه؟
نگاهی به جاده خالی ای که ازش عبور میکردن انداخت، با مطمئن شدن از اینکه قرار نیست به ماشینی برخورد کنن قبل از اینکه سهون بتونه واکنشی نشون بده دستش رو روی دست سهون گذاشت و با محکم ترین حالتی که می‌تونست دست سهون رو که روی دنده بود تا جایی که میدونست ماشین رو به صخره ها نمی‌کوبونه فشار داد و خب...در واقع جونگین فقط حوصله اش سر رفته بود و حالا نیاز داشت هر طور شده مردی که با بیخیالی های رو اعصابش داشت اون رو حرص می‌داد رو با گرفتن کنترل ماشین مشکی رنگ توی دست های خودش عصبی کنه، و خب جونگین اونقدری اینکار رو انجام داده بود که بدونه چطور باید کنترل ماشین رو خودش به دست بگیره بدون اینکه به کسی آسیبی برسه، ولی انگار که مرد بلندتر این رو نمیدونست، مچ دست جونگین رو بین دست خودش که هنوز روی دنده بود فشار داد و باعث شد اخم های پسر کوتاهتر توی هم کشیده بشه ولی سعی ای برای آزاد کردن دستش نکنه، دندون هاش رو روی هم فشار داد و سهون بدون اینکه فشار دستش رو کمتر کنه سعی کرد ماشینی که تا همین چند ثانیه پیش نزدیک بود با سرعت دیوانه وار به سمت درّه حرکت کنه رو به سمت گوشه ای از زمین خاکی کنار جاده پارک کنه و با مطمئن شدن از اینکه ماشین حالا کاملا توی حالت ساکن قرار داره و خبری از یه کار احمقانه از سمت جونگین نیست، نفس عمیقی کشید و مچ دست پسر رو ول کرد.
و برای‌ چند ثانیه کوتاه، فقط سکوت مطلق بود.
داشت سعی میکرد خودش رو کنترل کنه و در عین حال میدونست که جونگین قراره همچین کاری کنه.
نه سهون چیزی می‌گفت و نه جونگین تصمیم داشت چیزی بگه.

PrestigeWhere stories live. Discover now