Chapter 34

498 125 81
                                    

جونگین فکر می‌کرد برای دومین بار، رفتن توی یک سالن بزرگ پر از آدم هایی که وقت‌شون رو با معامله های غیرقانونی می‌گذرونن باید سخت باشه؛ ولی حالا که وقت بیشتری نسبت به دفعه قبل داشت و با دقت بهشون نگاه می‌کرد، شاید اونها اونقدر هم متفاوت نبودن. از وقتی که یه سرباز بود تا حالا که یه سرپرست حساب می‌شد، همین ادم هارو دیده بود، همیشه یک قانون کلی و گارد نسبت به اونها وجود داشت "این ها ادم های بدی هستن و باید به دست قانون مجازات بشن و مهم نیست به چه دلیل، چطور و چرا این اعمال رو انجام میدن، باید مجازات بشن" و هیچوقت از دید سهون بهشون نگاه نکرده بود. هرچند که هنوز هم منطق ذهنش نمی‌خواست نظریه سهون رو قبول کنه، اما بازهم بهش فکر می‌کرد، به اینکه دقیقا چه تفاوتی بین بقیه پلیس هایی که هرروز می‌دید با این ادم ها وجود داره؟ بجز اینکه این ادم ها یونیفرم های مشکی با کراوات دارن و بج پلیس روی شونه هاشون نیست. واقعا حق با سهون بود؟
اگه رِد، مافیای مکزیک، میشنو و... هیچوقت وجود نداشتن، جونگین هم هیچوقت اینجا حضور پیدا می‌کرد؟ اصلا هیچوقت شانس اینکه شغل مورد علاقه اش رو از بین همه ی کار های دیگه انتخاب کنه، پیدا می‌کرد؟ اینکه هردو جبهه همدیگه رو کامل می‌کنن، خوب و بد هایی که توی ذهنش تقسیم بندی کرده بود در واقع هردو برای ادامه دادن به همدیگه نیاز داشتن. نمی‌دونست. شاید هم فقط تاثیر استرس زیادش بود که اینهمه افکار ریز و درشت یک جا به ذهنش هجوم اورده بودن و شاید هم ذهنش فقط دنبال یک وقت مناسب برای خالی کردن این فرضیه ها بود و "الان" رو بهترین زمان دیده بود؟
هرچی که بود، خیلی خوب داشت سعیش رو برای جلوگیری از بیشتر شدن استرس جونگین می‌کرد. و جونگین حس می‌کرد این واکنش مغزش، تا حالا موفق بوده چون هنوز یکی با شات گان بخاطر لو رفتنِ پلیس بودنش، بهش شلیک نکرده بود.
باید پشت سر سهون می‌موند، ساعت از ۹ گذشته و قبل از اینکه با سهون وارد این سالن بشن، اطلاعاتی که بکهیون براش فرستاده بود رو کامل خوند.
اینطور که ته‌مین و بکهیون فهمیده بودن، میشنو چند سال پیش بخاطر سکته قلبی مُرد و بعد از اون پسرش "ایوان میشنو" رئیس براتوا شده. و بکهیون فکر می‌کرد که بعد از مرگ سرگئی و جانشین شدن پسرش، نظام براتوا رو تغییر داده باشه و برای همین قرار داد برای رسوندن مواد اولیه از روسیه به مکزیک سخت تر شده و رد درصد کمتری سود می‌بره و حالا رد می‌خواست به جای مافیای مکزیک و به جای مشترک کار کردن، تنهایی با براتوا قرار داد ببنده و دیگه واسطه ای بین رد و روسیه وجود نداشته باشه، اینطوری درصد بیشتری برای رد باقی می‌موند و جایگاه بهتری بین چند مافیای قدرتمند خواهد داشت، برای همین از رد و مافیای مکزیک هرکدوم نماینده ای به مهمانی براتوا توی مسکو اومده. و بکهیون فکر می‌کرد اگه رد بتونه با براتوا قرار داد ببنده و توی یک جبهه ی دوستانه باهم قرار بگیرن، رد قرارداد فعلی رو با مکزیک بهم می‌زنه. و جونگین باید با کمک سهون، اون نماینده ی لعنتی از رد رو پیدا می‌کرد و اگه می‌تونست از قرار داد احتمالی اونها عکس بگیره به نفع اونها می‌شد، با خودش حرف های سهون رو تکرار کرد "بجز پیدا کردن نماینده ی رد، دیگه هیچی به ما ربطی نداره جونگین. نباید خودتو توی دردسر بندازی، اینجا کشور من نیست که بتونم بیشتر از توانم ازت مراقبت کنم، پس حتی اگه یکی جلوی چشم هات کشته بشه حق نداری کاری کنی".

PrestigeWhere stories live. Discover now