Chapter 4

738 222 93
                                    

بعد از بستن کمربندش و مخفی کردن کلت نقره ای رنگش داخل غلاف چرمی، سمت کاناپه برگشت و نیم نگاهی به ته مین و بکهیون که داشتن با سرعت اطلاعات داخل لپتاب رو وارد فلش کوچیک میکردن انداخت و منتظر موند تا کار اونها تموم بشه، چندبار پشت سرهم نفس عمیق کشید و سعی کرد آروم باشه؛ شاید تا همین دو روز پیش تنها مشکل جونگین این بود که از وارد یه ماموریت جدید شدن میترسید ولی حالا فقط و فقط هیجان داشت طوری که نمیتونست آدرنالینی که داره به روحش تزریق میشه رو کنترل کنه.

یه حس خیلی جذاب، همون حسی که روز اول باعث شد دلش بخواد یه پلیس باشه؛ همون حسی که وقتی برای اولین بار تونست یه ماموریت رو با موفقیت تموم کنه و همون روزی که تونست وارد اداره گانگنام بشه.

البته ایندفعه یه فرق کوچیک داشت، این ماموریت خیلی خیلی مهم بود و جونگین اهمیتش رو درک میکرد، تابحال هیچکس نتونسته بود رئیس اون باند رو گیر بندازه، و وقتی اداره گانگنام فقط یکم به دستگیری کاتان نزدیک شد به طرز عجیبی قبل از اینکه بکهیون هیونگش همراه بقیه مامور ها بتونه حتی به ساختمونی که باند کاتان اونجا قاچاق اسلحه رو بطور مخفیانه انجام میداد نزدیک بشه، بوم! اونا رفته بودن، غیب شده بودن، به همین راحتی و حالا بعد از پنج سال، موقعیت و هویت دو نفر از افرادی که انگار به کاتان خیانت کرده بودن لو رفته بود.
و این یعنی این دفعه نباید شکست می‌خوردن، اگه این ماموریت رو به خوبی تموم میکردن قطعا برای جونگین هم خیلی خوب میشد.

_میدونی که حمل اسلحه توی مکزیک آزاده دیگه؟

ته مین بعد از چند دقیقه، بدون اینکه سرش رو بالا بیاره خطاب به جونگین گفت، پسر بلندتر سرش رو به نشونه تایید تکون داد با مطمئن شدن از اینکه ته مین حرکت سرش رو دیده،‌ اسلحه رو بیشتر زیر پیرهن مشکی رنگش مخفی کرد، شاید حمل اسلحه توی مکزیک آزاد بود ولی بهرحال قرار نبود وقتی یه کلت دستش بود وسط خیابون راه بره و دنبال دوتا عضو فراری باند رد بگرده.

_خب الان قراره بریم کجا؟

با سوال بکهیون، نگاهش رو که مدتی بود به پنجره شکسته دوخته شده بود رو سمت اون دو نفر برگردوند و منتظر به ته مین خیره شد، ته مین همونطور که داشت با سرعت زیادی چیزی رو داخل لپتاپ‌ش تایپ میکرد بدون بالا اوردن سرش جواب داد.

_میریم رُز ول [Roswell]* ، تونستم با کمک چندتا از موقعیت یاب ها و کسایی که تو مکزیک میشناسم جای احتمالی و خونه اوه سهون رو پیدا کردم، اینطور که معلومه هردوشون باهم زندگی میکنن...

بکهیون سرش رو به نشونه تایید تکون داد، البته که چیز عجیبی نبود و این کاملا عادی بود...اگه اون دو نفر واقعا از باند اخراج شده باشن عادیه که براشون هم اهمیتی نداشته باشه کجا زندگی کنن، قطعا اگه چیز مشکوکی وجود داشت یا اون دو نفر هنوز هم جزو باند رد بودن باید جدا از هم زندگی میکردن تا موقعیت مکانی‌شون به همین راحتی لو نره، پس بکهیون میخواست حداقل همین یه دفعه رو به پسر هکری که کنارش نشسته بود اعتماد کنه.

PrestigeWhere stories live. Discover now