همه چیز یک تصویر تار پشت پنجره ی دود گرفته بنظر بود، پنجره ای که وقتی جونگین قبل از امشب، از دور بهش نگاه میکرد، حس میکرد میتونه تصویر پشتش رو ببینه اما اشتباه میکرد، خیلی اشتباه.
فکر میکرد این دست های خودش هستن که ذره ذره گرد های دود رو از روی پنجره پاک میکنن و هر لحظه بیشتر به تصویر واقعی نزدیک میشه اما بازهم اشتباه میکرد، همه ی این مدت اون کسی نبود که گرد ها رو کنار میزد، شخصی که پشت پنجره ایستاده بود دوست داشت که ذره به ذره، خودش رو به جونگین نشون بده.
سهون بود که پنجره رو برای دیدنش شفاف میکرد.
هر کلمه که از دهن مرد روبروش خارج میشد، فقط قطعه ای بود که خاطرات نصفه اش رو کامل میکرد؛ هرچند جونگین هیچوقت فکر نمیکرد که اونها اصلا نصفه باشن، شاید چون هیچوقت دنبالشون نرفته بود.
از سمت جونگین اونها تقریبا کامل بودن، البته تا امشب.*Flashback*
-سرباز کیم جونگین حق نداری یک قدم از منطقه ی امن جلوتر بری! بهت هشدار میدم کیم، از منطقه دور شو... کیم جونگین دور شو!
صدای محکم و جدی مرد برای بار سوم، ایندفعه با قدرت بیشتری توی گوش های سر و صدا کرد و جونگین نمیتونست بشنوه، اینطور نبود که اهمیت نده، اما اون لحظه تنها چیزی که بنظرش مهم میاومد صدای جیغ ظریفی بود که از داخل ساختمان شنید، انگار کمک میخواست، انگار تنها بود و درد میکشید.
جونگین سربازی نبود که به وظایفش عمل نکنه، جونگین همیشه جزو بهترین ها بود، کسی که رئیس هان و ارشدش، افسر بیون روی اون حساب باز کرده بودن و قرار بود خیلی زود بعد از این ماموریت، جونگین به درجه ی بالاتری برسه.
جونگین همیشه کاری که ازش میخواستن رو انجام میداد، اما امشب...
درحالی که میکروفون کوچیک رو از روی لباسش کند و پایین انداخت، همراهش هدست رو هم روی زمین پرت کرد. دیگه تنها صدایی که میشنید، صدای دعوا و داد زدن های مرد هایی از داخل ساختمان بود و جونگین با ایستادن درست وسط پله هایی که نور سبز رنگ کمی اون هارو روشن کرده بودن، سرش رو بالا گرفت و با دیدن دختری که جلوش بود یخ زدن نوک انگشت هاش رو حس کرد، پس صدای جیغ این دختر همون چیزی بود که جونگین همین الان قوانین شغلش رو بخاطرش زیر پا گذاشت.دختر به دیوار تکیه داده بود و نور سبز رنگ کمی که راه پله رو روشن کرده بود روی صورتش که تار موهاش نیمی از اون رو پوشونده بودن افتاده بود، اما تنها چیزی که توجه جونگین رو جلب کرد و مانع از حرکت کردن سرباز میشد، قطره قطره هایی بود که روی راه پله میریخت و سبز تیره ای رو منعکس میکرد و جونگین میتونست سرخی رو زیر انعکاس سبز قطره ها ببینه.
خودش رو جمع و جور کرد و سمت دختر حرکت کرد، از پله ها بالا رفت و دستش رو پشت کمر دختر گذاشت و با بلند شدن صدای دردمند و ناله وار دختر کنارش، زیرلب زمزمه کرد :"چیزی نیست، الان از اینجا میبرمت"
YOU ARE READING
Prestige
Fanfictionاسم فیک: پرستیژ [On Going] ژانر: رمنس، درام، جنایی، اسمات کاپل های اصلی: سکای، چانبک/بکیول نویسنده: TOM جونگین و بکهیون، از طرف اداره گانگنام ماموریت دارن که یه پرونده کوکائین رو حل کنن و بهترین ایده این بود که از دو نفر دیگه کمک بگیرن... دو نفر که...