Death is a road to the Awe- Clint mansell
" دوباره بگو. "
" زندگی بیماری همگانی و واگیردار است که دائما از مادری به فرزندش منتقل میشود و تنها شفای آن مرگ است؛ خاموشیِ مطلق. "
" و تو میخواهی که بمیری؟ "
" من از بیمار بودن خسته شدم. "
" پس درمانت میکنیم. "
سرش رو بالا آورد و به دختری که بالای چوبه ی دار ایستاده بود نگاه کرد. همه جا تاریک بود و نور فقط روی صحنه ی اعدام میتابید. چهارپایه رو از زیر پای دختر کشیدن و ناگهان زیر پای خودش هم خالی شد و سقوط سریع خودش رو احساس کرد.
وقتی از خواب بیدار شد، منظره ی آشنایی جلوی چشم های خودش دید. زادگاهش رو میدید، دهکده ی کوچیکی توی شمال ایتالیا. با شنیدن صدای زنگوله های گله ی گوسفندی که از کنارش رد میشد، به عقب چرخید و تلاش کرد قدم های کوچیکش رو سریع کنه تا جلو بیافته. دستش رو داخل جیب هاش فرو برد و با لمس کردن تیله های ته جیبش، ذوق کرد.
کنار شالیزار ها راه میرفت و با آوازی که کشاورز ها میخوندن، همخوانی میکرد. همونطور که جلوی پاش رو نگاه میکرد، شعر رو زیر لب و بریده بریده میخوند اما وقتی به قسمت خاصی از اون رسید؛ پاش رو به زمین کوبید و با صدای بلند و لحن بامزه ای، به ایتالیایی خوند:
" O Bella ciao, bella cia- "
[ خداحافظ زیبا، خداحافظ زی- ]
صدای خنده ی ریز دختربچه ای رو شنید که به یکباره کنارش ظاهر شده بود. دست به سینه شد و اخم ساختگی کرد:
" به چی میخندی؟ "
" تو فقط همین تیکه رو بلدی بخونی. "
" میتونم بقیه اش رو هم بخونم! "
دختر، با تخسی، زبونش رو بیرون آورد و گفت:
" اگه راست میگی بخون! "
چشم هاش رو به هم فشار داد و سعی کرد کلمات اون شعر رو به خاطر بیاره اما اون ها به سادگی از ذهنش پاک شده بودن. دختر زیر خنده زد و با همون پر ادعایی ادامه داد:
" دیدی؟ دیدی بلد نیستی؟ "
" اگه من بلد نباشم تو هم بلد نیستی. "
" خیلی هم خوب بلدم؛ گوش کن! "
ناگهان دختر قد کشید و به زن جوان و زیبایی تبدیل شد که با صدای دلنشین و خوشحالی میخوند:
" Alla mattina, appena alzata,
O Bella ciao, bella ciao, bella ciao, ciao, ciao. Alla mattina, appena alzata, In risaiami tocca andar. "[ صبح زود؛ به سختی بیدار شدم. آه خداحافظ زیبا، خداحافظ زیبا، خداحافظ زیبا، خداحافظ؛ خداحافظ! صبح زود، به سختی بیدار شدم، باید به مزرعه های برنج برم. ]