30

211 54 34
                                    

" این حرف هام رو تا ابد توی ذهنت نگه دار. "

دست هاش رو بالا آورد و روی سینه ی مرد نگه داشت. دو طرف کراوات بسته نشده رو گرفت و طرف پهن تر رو روی دیگری گذاشت:

" یک: بزرگترین تهدید علیه یک دولت و در عین حال؛ بزرگترین پشتوانه اش، مردم هستن. همیشه از مردم بترس اما اجازه نده این رو بفهمن؛ چون اگه مردم به قدرت خودشون پی ببرن، دیگه هیچ چیز جلودارشون نیست. "

[ روی چهارپایه ایستاد و طناب رو دور گردن خودش سفت کرد. مشت هاش رو به قدری محکم بسته بود که ناخن های نسبتا بلندش توی دستش فرو رفته بودن و خون از کف دستش جاری بود. ]

طرف پهن رو از پشت طرف باریک رد کرد و بیرون کشید، بعد یه بار دیگه اون رو دورش پیچوند:

" دو: هر چیزی بهایی داره. اگه میخوای چیزی رو به دست بیاری، باید اول بهاش رو بپردازی و بعد تقاص به دست آوردنش رو پس بدی. برای همین مراقب باش که چی میخوای و چه چیز هایی رو به خاطرش فدا میکنی. "

[ نفس عمیقی کشید و اشک گوشه ی چشمش رو بالا فرستاد و اون رو به همون جایی که ازش سرازیر شده بود برگردوند. به خودش لرزید و مصمم تر شد. ]

برای آخرین بار، قسمت پهن رو از داخل دایره ایجاد شده رد کرد و گره ای که هنوز سفت نشده بود رو برای چند لحظه رها کرد:

" سه: هیچوقت پا پس نکش، چون اگه حتی یک قدم هم عقب نشینی کنی؛ انقدر به عقب تلو تلو میخوری که آخرش میافتی، پس نگاهت و ذهنت رو به جلو بسپار. اگه لازم بود، از من و حتی از خودت بگذر. "

" تو هم همین کار رو میکنی؟ "

با کشیدن انتهای کراوات و گرفتن حلقه تشکیل شده، گره رو سفت کرد و با لبخند به چشم های مرد نگاه کرد:

" اگه لازم باشه، از خون تو برای رنگِ نقاشی هام استفاده میکنم. "

ضربه ای به در زده شد و مرد نگاه خیره اش رو از زن روبروش گرفت:

" بله؟ "

" همه منتظر شما هستن. "

" بسیار خب. "

به سمت در رفت و قبل از اینکه دستگیره طلایی رنگ رو پایین بکشه، صدای کسی به گوشش رسید که ورودش رو اعلام میکرد:

" آقایون؛ معرفی میکنم، اَلکساندر رِنارد. "

در رو باز کرد و پشت سرش؛ در با صدای بم و بلندی بسته شد.

[ چهارپایه رو از زیر پای خودش هول داد و کنار زد. پاهاش با فاصله از زمین، توی هوا موندن و بی وقفه تکون میخوردن تا بلکه به زمین برسن اما زمین از کسی که از سقف آویزون بود، زیادی دور به نظر میرسید. ]













" گردنش نشکسته، تشنج داشته و چون به موقع رسیدین؛ قبل از اینکه خفه بشه و خون به مغزش نرسه، نجات پیدا کرده. روی بدنش کبودی و ضرب دیدگی هست که با توجه به معاینات، در اثر تجاوز بوده و صادقانه بخوام بگم؛ این دختر نابود شده. حتی اگه جسمش مثل سابق شه، بعید میدونم امیدی به خوب شدن وضع روحیش باشه. "

Genius [Z.M] [L.S]Where stories live. Discover now