به محض اینکه در اتاق رو پشت سر خودش بست، به خاطر آورد که چیزی رو جا گذاشته. برای همین دوباره به اتاق برگشت اما دیگه نمیدونست باید دنبال چی بگرده، توی همین چند ثانیه فراموش کرده بود.
بیخیالِ گشتن شد و به طبقه ی پایین رفت. صدای پایین اومدنش از پله ها توجه ی کسایی که توی سالن بودن رو جلب کرده بود، لبخند کوتاهی بهشون زد و خواست که سریع تر ازشون رد بشه اما با شنیدن صدای مادرش مجبور شد با ناراحتی بایسته:
" لیام، نمیخوای با هیلدا و... "
سعی کرد اسم پسری که روبروش نشسته بود رو به یاد بیاره اما نتونست. قبل از اینکه خودِ پسر چیزی بگه، لیام گفت:
" زین. "
" درسته. یکم طول میکشه تا اسمت برام عادی شه. "
زین لبخند زد اما نگاهش همچنان روی اخم شدید لیام بود. ایزابل ادامه داد:
" رزالین قبل از اینکه بیان در موردشون بهم گفته بود، که به نظرم درست هم گفته بود، آدمای خوبی هستن. "
" واقعا؟ فقط با چند دقیقه حرف زدن باهاشون به این نتیجه رسیدی؟ "
هیلدا نگاهش رو به لیام دوخت و سرش رو کمی کج کرد. جوری حرف میزد که انگار اون و زین نامرئی بودن.
" رزالین اونا رو معرفی کرده و حتما شناخت کافی ازشون داره که بهشون اعتماد کرده. در ضمن؛ فکر نکنم برای استخدام کردنشون به شناخت چند ساله نیاز داشته باشم. "
نگاه معنا داری به لیام انداخت و ازش خواست که کنارش، روی مبل بشینه. لیام رو به زین و هیلدا گفت:
" حدودا چهار سال پیش، یه خدمتکار اینجا کار میکرد که از طرف شخصی که باهامون دشمنی داشت اومده بود. از اون موقع ما با دقت بیشتری افراد رو استخدام میکنیم و باید بگم که چون رزالین شما رو معرفی کرده شاید یکم باعث اطمینان خاطرمون بشه ولی شما باید حواستون رو جمع کنین. با کوچیکترین خطا توی دردسر بزرگی میافتین. "
نگاهش رو بین اون دوتا چرخوند و وقتی زین رو دید که اخم کمرنگی بین ابروهاش شکل گرفته، گفت:
" مشکلی هست؟ "
" من نگرانیتون رو درک میکنم و مطمئنم که من و خواهرم هیچوقت کاری نمیکنیم که اعتمادتون رو از دست بدیم، پس نیازی به تهدید کردن نیست. "
لیام دست هاش رو از هم باز کرد:
" تهدید نبود، فقط یه هشدار بود برای اینکه بعدا به مشکل برنخوریم. "
ایزابل بعد از اینکه خیالش راحت شد که دیگه مشکلی نیست، الیوت رو صدا زد تا خونه رو به هیلدا نشون بده:
" هیلدا، الیوت نزدیک به سه ساله که پیش ما کار میکنه و نسبت به تو تجربه ی بیشتری داره؛ پس مسئولیت آشپزخونه به عهده ی اونه و نظافت و پذیرایی به عهده ی تو. "