حساب دفعاتی که زین توی ده دقیقه ی اخیر غر زده بود، از دست هیلدا در رفته بود. وقتی که دوباره شروع کرد به حرف زدن؛ هیلدا یکی از لباس های الیوت رو که جلوی خودش گرفته بود رو مچاله کرد و روی تخت انداخت:
" وقتی مضطربی، به قدری آزار دهنده ای که دلم میخواد از پنجره پرتت کنم پایین! "
" خواهش میکنم این لطف رو در حقم کن، قبل از اینکه خودم انجامش بدم. "
هیلدا یکی از پاهاش رو جلوتر برد، دست به کمر شد و با چهره ی متفکری، گفت:
" این یه کمک بشردوستانه حساب میشه، پس بابتش زندان نمیرم نه؟ "
" دست بردار هیلدا! من باید برم و به آقای پین بگم که نه من و نه تو، نمیتونیم همراهشون بریم. "
هیلدا لباسی که روی تخت انداخته بود رو برداشت و کنار بقیه ی لباس هایی که الیوت بهش داده بود، گذاشت:
" من رو قاطی نکن، من با آقا و خانوم پین میرم. محله ی ما که توی حالت عادی شبیه میدون جنگ بود، آخه چرا باید بخوام الان -که واقعا میدون جنگ هست- برگردم اونجا؟ "
" چون اینا خودشون دارن فرار میکنن! اصلا بهم بگو؛ اگه یهو جاشون رو پیدا کردن، تو رو هم با اونا به قتل رسوندن چی؟ "
هیلدا فریاد کوتاهی از روی کلافگی سر داد و گفت:
" خب! امیدوارم روحم در آرامش باشه و خوشبختی که اینجا ازش خبری نیست، اونجا نصیبم شه. کم غصه ی زندگیم رو خوردم، ناراحت مرگم هم باشم؟! گذشته از این؛ من که میدونم تو مشکلت این نیست، نگرانی که نتونی اون معادله ای که گفتی رو حل کنی. "
" دقیقا برعکس؛ نگران اینم که بتونم حلش کنم! "
این قضیه نمیتونست پیچیده تر از این بشه و هیلدا؛ به معنای واقعی کلمه، گیج شده بود. زین در اتاق رو بست تا صداش بیرون نره و بعد برای هیلدا توضیح داد:
" میدونی پاول هارتِک کیه؟ یه دانشمند آلمانی که توی فوریه ی همین امسال، زودتر از فرانسه، به این قدرت پی برد؛ یعنی ما اولین نفر نیستیم. اما اگه فرانسه به این قدرت دست پیدا کنه، یه فاجعه به بار میاد، این مسئله اصلا شوخی بردار نیست. "
" من سر در نمیارم واقعا، ولی با توجه به چیزایی که گفتی، این که خیلی خوبه! چی بهتر از اینکه ما قبل نازی ها بهش دسترسی پیدا کنیم؟ "
زین چند قدم توی اتاق کوچیک الیوت، در حالی که سعی میکرد پاش به وسایل روی زمین برخورد نکنه، برداشت و دستش رو توی هوا تکون داد:
" مثل اینکه متوجه نیستی، این...همین چیز رو... که نمیندازن توی تخت خواب هیتلر! هزاران هزار آدم بیگناه کشته میشن. "
" میفهمم؛ اما باید با این واقعیت روبرو شی که دیر یا زود، این اتفاق میفته. حالا چه زین مالیک باعثش باشه، چه پاول هارتِک، چه آلبرت انیشتین! بار این گناه به دوش تاریخ میفته نه آدم هاش. "