✤Chapter9✤

253 59 51
                                    

*سخن از بزرگان هست که اول باید ووت بدید .. بعد برید پایین تر و داستانو بخونید ... پس اول انگشتای مبارکتونو بزنید رو اون ستاره ⭐...
لاو یو عال *

_________________________

حواسش به هری نبود و همینطوری که سرش پایین بود اومد تو آشپزخونه که یهو خورد به یه چیزی ..

_بلوندی خوبی؟؟

نایل بیحال سرشو تکون داد ... رنگش به شدت پریده بود و ترس تو صورتش موج میزد ..

اون حال تهوعش بیشتر شد وقتی زخمشو دیده بود و هرچی خورده بود رو بالا اورده بود ...

هری با دیدن صورت خیسش استرسش بیشتر شد ... سریع اونو رو صندلی نشوند و خودشم کنارش نشست

_چی شده لاو؟

نایل با ترس انگشتش رو که دوباره گرفته بود رو بالا اورد و نشونش داد .. شت .

پس اون خون مال دست نایل بود ، اون بچه دست خودشو بریده بود .. خیلی بد هم بریده بود و هیچ جوره خونش بند نمیومد

هری با دیدن زخم عمیق دست پسرش صورت توی هم رفت و بهش توپید

_شتتت .. نایل چیکار کردی با خودت

مهلت نداد نایل جواب بده و سریع رفت جعبه کمک های اولیه ش رو اورد

+حواسم نبود

هری با اخم نگاش کرد و دوباره صورتش با دیدن زخمش توهم رفت

_اصلا کی بهت اجازه داد کاری بکنی؟؟؟

و یکم بتادین روی دستش ریخت تا ضد عفونی شه و بعد اونو ببنده

نایل با حس بتادین روی دستش هیس بلندی کشید و اشک توی چشماش جمع شد ... دست آزادشو به پیرهن هری گیر کرد و توی مشتش گرفت

_ ببین چیکار کردی با خودت ...

وقتی زخمشو بست دوباره به نایل ترسیده زل زد


+خاستم صبحونه آماده کنم


و مظلوم به مردش نگاه کرد ... با این حجم از مظلومی هری نتونست به عصبی بودنش ادامه بده .. پس گارد هایی که گرفته بود رو پایین آورد


_مرصی عزیز دلم اما نمیخاد کاری بکنی

نایل سرشو پایین انداخت

_الان خوبی؟؟

+خونش بند نمیاد

My Sweet Creature[N.S]Where stories live. Discover now