✤Chapter4✤

325 75 113
                                    

" ووت و کامنت فراموش نشه 🧡 بوک رو توی ریدینگ لیستتون اد کنید "

                       *************

_توله سگ مث آدم میری تو اتاق هاااا .‌ اون بچه خابهه .. هووییی پوفیوز باتوعممم

لیام میخاست بره پرونده های شرکت رو از کمد هری بیرون بیاره و از اون جایی که از وجود اون بلوندی بی خبر بود .. خونه رو از اول صبح رو سرش گذاشته بود و فکر میکرد هری داره شوخی میکنه که یه پسر رو از کلاب با خودش آورده

همونطور که سر و صدا از پله ها بالا میرفت انگشت فاکشو سمت هری گرفت


لیام : مرتیکه اگه راست هم گفته باشی خودت بیشتر عربده میزنی و بیدارش میکنی هاااا ، چسخل


و در اتاقو با صدا باز کرد

_حیوااااااااااانننن مث آددددددم .. خیلی سخته؟؟؟

لیام : گاله رو ببند هرولد هی وز وز میکنی

و وارد اتاق شد از ورودی اتاق گذشت و وارد سالن شد و چشماش به تپه ای که از پتو درست شده بود افتاد .. از ترس عقب پرید

لیام : ودددددف هری این چیهههههه

_کیرم تا ناموص تو تهالت غوزمیت ، بزار بخابه

هری از طبقه پایین داد زد .. البته صداش زیاد به بالا نمیرسید که بتونه پسر کوچولوش رو بیدار کنه

لیام نزدیک شد تا ببینه اون کسی که زیر پتوعه زندس ..

لیام : اهم .. هییی کوچولو .. کیوتی ... هیی زنده ای؟؟ شومبوسی؟؟

آروم کنار پتو زمزمه میکرد و خیلی واسه دیدنش مشتاق بود

پتو یه تکون خورد و لیام به عقب رفت

لیام : اوووپس ... بخاب

و با انگشتاش باهاش بای بای کرد ... مدارکو برداشت و آروم از اتاق بیرون رفت

_غوزمیت اذیتش که نکردی

لیام : نه مرده شور خودت و اون توله تو ببرن ، گاییدی دیگه

لیام همونطور که پرونده رو داشت میخوند و از پله ها پایین میومد گفت .. الان ساعت ۱۱ بود و از دو ساعت پیش که لیام و هری و جان بیدار شده بودن ، هری فقط درمورد اون کیتنش حرف میزد و مواظب بود لیام بیدارش نکنه ...

داشتن پرونده ها رو چک میکردن و تو درامد ها به مشکل برخورده بودن و همینجوری داشتن بلند بلند باهم کل کل میکردن که جان با دوتا فنجون قهوه اومد پیششون ..

جان : ماشالله حنجرهههه .. خداقوت پهلوانان

_تو یکی ببند که اصلا حوصله ندارم

لیام با عصبانیت فنجون قهوه ش رو برداشت تا بخوره

جان : فک نمیکنی انقد بلند عربده زدی که اون پسر رو بیدار کرده باشی؟؟

My Sweet Creature[N.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora