✤Chapter 33 ✤

171 43 62
                                    

سلاممم سلاممم 😃🤚🏻

حالتون چطوررره !!

اومدم با یه پارت جدید 🤩

ممنون از کسایی که تا الان فنفیک رو دنبال کردن .. دمتون گرم . لطفا همینجوری ووت و کامنت بدید و حمایت کنید تا بوک بیاد بالا و برای فصل دوم که شرایط دیگه ای داره آماده باشید 🤩😍

ووت و کامنت یادتون نره

بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.

.

.

.


روز بعد هری پسرا رو به خونه ش فراخوند .. هری و لویی مجبور شدن ماجرا رو کامل و دقیق برای  بقیه هم تعریف کنن ...

اون موقع بود که هری بلاخره حقیقت رو گفت ... گفت که چه اتفاقی افتاده بوده

 
حتی گفت که بهش تجاوز کرده و چه برخوردی باهاش کرده .. هری با استرس همه چیز رو تعریف کرد و بخاطر کاری که کرده بود ، ذره ذره وجودش از عذاب وجدان پر شده بود و بی قرار بود

 
جان صبر نکرد تا هری همه حرفاشو بزنه و به سمتش حمله ور شد ... با عصبانیت یقه شو گرفت و از روی مبل بلندش کرد

جان : کثافت چه گهی خوردی ... چه شتی خوردی هری

بدنشو تکون میداد و سرش داد میزد .. اما هری هیچ حرفی نزد ..

خودش هم قبول داشت که هرچی به سرش بیارن حقه شه . چی باید جوابشونو میداد!؟

جان یقه شو ول کرد و سیلی محکمی به صورتش زد .. هری با شدت روی مبل پرت شد و گوشه لبش پاره شده بود

هنوز کارش باهاش تموم نشده بود و دوباره خاست به سمت هری هجوم ببره که زین جلوشو گرفت .

جان : زین برو کنار ... کارم هنوز باهاش تموم نشده .. این پست فطرت باید خیلی بیشتر از اینا بخوره دوباره شده همون هری آشغالی که بوده

زین محکم بغلش کرده بود و نمیزاشت به هری برسه .. از شدت تکون خوردن های جان خودش هم تکون میخورد اما ولش نکرد

زین : جان .. داداش آروم باش .. ببین منو... آروم باش .. با عصبانیت هیچی درست نمیشه

زین : برو بشین

جان به چشمایه طلایی پسر عمو ش زل زد و خاست دوباره مخالفت کنه که با حرف زین بادش خابید و مشتش تو هوا خشک شد

زین : بخاطر من ... ببین هری هم الان حال خوبی نداره

جان سرشو انداخت پایین و زین اون رو به سمت مبل کنار لیام هدایت کرد ...

همه تو سکوت فرو رفته بودن .. لیام دستشو زیر چونه ش گذاشته بود و به نقطه نامشخصی خیره شده بود ... حتی انقدر تو فکر بود که متوجه درگیری جان و هری هم نشده بود .. هری خون جاری شده از دهنش رو پاک میکرد و هیچ حسی نداشت ...

My Sweet Creature[N.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora