✤Last Part✤

265 54 68
                                    

سلام سلاااام 😃🤚🏻

ببینید کی دوباره آپ کرده 🤭😂 اقا بخدا من بی تقصیرم . سرم خیلییی شلوغ شدههه

اما خب این دیگه قسمت آخر فصل اوله 😎 یوهووو بلاخره فصل اولش تموم شد رفت پی کارش . چه پستی بلندی ها که نداشت این فصل 😂

مرصی که تا الان دنبال میکنید و میخونین بوکامو . بوس پس کله همه تون ‌.

واسه فصل دوم بوک جدید میزنم . پس آنفالو نکنید تا بوک رو گم نکنید 😂 و تا وقتی که بریم سراغ فصل دوم به دوتا استوری دیگم هم سر بزنید

خب دیگه بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.

.

.

.


" فلش بک زمان رفتن نایل "


تاریکی .. نور مهتاب .. و صدای نفس کشیدن های هری مثلث رابطه ای بود که تو اون اتاق حاکم بود .

حتی توی تاریکی هم نمیخاست سرش رو بالا بیاره و خودش رو بین شونه هاش مخفی کرده بود ...

دستش که دور اسپری مشت شده بود خیس از عرق بود اما برعکسش تمام تنش از سرمایی که به استخون هاش رخنه کرده بود میلرزید .. دمای خونه مناسب بود اما اون صدای لرزیدن استخون هاش رو هم میتونست بشنوه ...

همیشه از این حس بعد از پنیک بدش میومد .. از نظر اون پسر ۱۷ ساله سخت ترین قسمت پنیکی که تحمل میکنه بعدشه .. چون بدنش سنگین میشد ..


اون بعد از حمله هایی که میگذرون به شدت اذیت میشد چون دست و پاش و تمام بدنش سنگین میشد و تا حدودی لمس میشد ..

الان هم دقیقا همون حس کوفتی . حس میکرد وزنه های صد کیلویی به بدنش وصل شده و قدرت هیچ کاری رو بهش نمیده

میدونست از وقتی که هری خوابش برده خیلی وقته که گذشته پس احتمالا ساعت نزدیک به ۲ یا ۳ صبح بود .. ساعت ۱۲ بود که برگشت خونه پس الان میشه گفت یک ساعت یا دوساعت از برگشتنش میگذره ..


برای یک لحظه اتفاقات چند روز پیش براش یاداوری شد با یادآوری اون لحظه ها چشماشو بست ... ثانیه به ثانیه ش براش مرور شد و هرچقد تلاش میکرد اون تصاویر وحشتناک رو از ذهنش بیرون کنه .. اونا فقط بیشتر روی پرده سیاه چشماش نمایان میشدن

چشماشو باز کرد اما این بار پر از اشک بود .. انگار توی طالعش نوشته بود هیچوقت از زندگی لذت نبره ... هیچوقت طعم خوشبختی رو نچشه


بغض سنگینی به گلوش چنگ انداخت و توی خودش جمع شد
دلش میخاست زمین دهن باز کنه و اون رو با خودش به پایین بکشه

My Sweet Creature[N.S]Where stories live. Discover now