Chapter 16

341 63 121
                                    

"عصر بخیر." گفت و تعظیم کرد. یه یقه اسکی سفید، شلوار فیت مشکی و پاشنه بلند های مشکی پوشیده بود.

کت سیاه - خاکستری شطرنجیش تو یه دستش بود و تو اون یکی، یه کیسه کاغذی. خیلی شیک، در عین حال کول بود. شاید فقط لیساست که میتونه اینجوری بپوشه.

"ماجرای این لباس چیه؟ جایی رفته بودی؟"
وقتی بغلش کردم و بعد از نشستنمون ازش پرسیدم.

"اوه، فقط یه شام خانوادگی"
گفت و کیسه کاغذی رو داد به مامانم.

"اینم چیزی که بهتون قولشو داده بودم. یه جنسیتگ قرمز برای سلامتیتون.. و برای فردا وقت دکتر دارید پیش دوستم."
چشمک زد.

" اوه، خیلی لطف کردی لیسا. خیلی ازت ممنونم."
مامانم لبخند زد ودیدم که اونیم رفت تو آشپزخونه.

"نه، من از شما ممنونم برای چند ماه گذشته، شما مثل دخترای خودتون ازم مراقبت کردید."
همراه با یه لبخند شیرین گفت.

"آیگو. اگر مامانم به سرپرستی بگیرتت که دیگه نمیتونی با جنی ازدواج کنی"
اونیم از آشپزخونه فریاد زد که باعث شد صورتمو بپوشونم.

لعنتی
چرا همیشه انقدر پرحرفه؟

لیسا و مامانم خندیدند.
" تا وقتی که جنی پیشم باشه من هیچ مشکلی ندارم. "
وقتی داشت به من نگاه می‌کرد گفت. حس میکنم انگار یه غمی تو چشمای لیسا هنوزم وجود داره که نمیتونم توضیحش بدم، شایدم فقط دارم زیادی فکر میکنم.

"کیو."
گفت.

"ها؟"
اخم کردم اما از جاش بلند شد وبه مامانم و جیسو که تازه برگشته بود چشمک زد .

از یه اسپیکر کوچیک موسیقی شروع به پخش شدن کرد در حالی که بهم لبخند میزد.

" لطفا صدای بد منو تحمل کنید."
گفت و ما خندیدیم. نمی دونم داره شوخی میکنه یا چی.

*Lying here with you so close to me
It’s hard to fight these feelings
When it feels so hard to breathe
Caught up in this moment
Caught up in your smile*

شروع کرد به خوندن...واو. این صدای لیساست؟
واقعا؟
اون لیسا باحال و با کلاس حالا به سافت ترین موجود رو زمین تبدیل شده بود.

*I'v never opened up to anyone
So hard to hold back
When I m holding you in my arms
We don t need to rush this
Let s just take it slow


Just a kiss on your lips in the moonlight
Just a touch of the fire burning so bright
And I don’t want to mess this thing up
I don’t want to push too far*


صداش مثل فرشته ها میمونه. همه چیز خیلی آرومه، برخلاف قلب من که تو سینه ام آروم نمیگیره و منم نمیتونم متوقفش کنم. نمیتونم کنترلش کنم.

*Just a short in the dark that you just might
Be the one I've been waiting for my whole life
So baby I m alright; with just a kiss goodnight*

"ووووهوووووو!"

"آره! تو یه خواننده واقعیی!"

بعد از خوندنش ، اون دو نفر درحال دست زدن بودند و لبخند میزندند اما من و لیسا فقط خیره شده بودیم بهم.

شیرین ترین لبخندش بهم زد و مقابل من که هنوز نشسته بودم، زانو زد.

" میدونم که همین الان تو اهنگ به این اشاره کردم که نمی خوام عجله کنم و همه چیز و خراب کنم جنی، اما میخوام اینو بهت بگم نه بخاطر این که میخوام همین الان مال من باشی . میدونم که راه درازی در پیش دارم اما لطفا بهم اجازه بده که اینو بهت بگم...

ممکنه من اون  آدم بی نقصی که همه دنیا رو به پات میریزه نباشم. ممکنه من اون آدمی که هر چیزی برات میخره نباشم اما میتونم کسی باشم که تا آخرین روز زندگیم عاشقتم. از لام تا جیم ، اعتراف کنی یا نه، من همین حالاشم عاشقتم. هیچ راه برگشتی وجود نداره جنی....

من دوستت دارم. و مرسی از اینکه باعث شدی که احساس کنم خوش بخت ترین آدم رو زمینم."


به زبون آوردش....

اون دوستم داره....

لیسا همین الان اعتراف رد....

اون ...

"منم دوستت دارم."
گفتم و محکم بغلش کردم.

"و-واقعا؟"
جوری که انگار براش یه خواب باشه، پرسید.

" حرفمو باور نمیکنی؟"
خودمو لوس کردم.

"وایسا.... وایسا .... باور میکنم! م- معلومه که باور میکنم."
این زن وقتی من من میکنه خیلی کیوت میشه.
" ا- این الان یعنی تو دوست دختر منی؟"

به مادر و خواهرم که انگار زیر پاشون بخاطر جواب من علف سبز شده بود، نگاه کردم. داشتن هیجان شون رو پنهان میکردند. با لبخند آه کشیدم. اونا واقعا دیوونه ان.

"بله لیسا. بیا این سفر رو باهم شروع کنیم."

بعد از به زبون آوردن اون کلمات به این زن فوق العاده چتری دار، تو یه چشک بهم زدن، لب هاش درحال بوسیدن لب های من بودند.

قلب لعنتی من، آروم بگیر!

-----------------------------------------------

All the love~♡
×TaSha & Milly

𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Où les histoires vivent. Découvrez maintenant