Lisa's POVبه محض اینکه به سالن غذاخوری خونه پدر و مادرم رسیدم تعظیم کردم. تا حداقل یکم ادای احترام کرده باشم.
"این چیه پوشیدی؟بهت گفته بودم لباس رسمی بپوش!"
پدرم صداشو بالا برده بود."عصر شما هم بخیر پدر."
طعنه آمیز گفتم و یه صندلی برای خودم عقب کشیدم."لیسا. حداقل قبل از اینکه بیای اینجا باید لباستو عوض میکردی."
مامانم آروم در گوشم گفت و منم بدون هیچ احساسی نگاهش کردم.بعد از مسابقه اتومبیل رانی که داشتیم با سولگی یه راست اومدم به قرار شام خانوادگیمون. بهم گفته بودن یه لباس رسمی بپوشم. همسرمم بهم یادآوری کرده بود اما راستش برام اهمیتی نداشت.
بم بم رو دیدم که نشسته بود و بدون اینکه نگاهی به من بندازه از شرابش مینوشید. به سمت پدرم نگاه کردم که از نگاه عصبانیش اتیش میبارید به سمتم. همیشه همینجوریه. بخاطر همینه واسه شرکت کردن تو این جور دورهمی ها هیچ وقت حوصله ندارم.فاک!
"خانواده همسرت تا چند دقیقه دیگه میرسن و باید تو رو با این سرو وضع ببینن؟"
فریاد کشید."چه اشکالی داره مگه؟"
با خونسردی گفتم.
"لباسایی که تن منه دقیقا مثل لباسای شما چند هزار دلار قیمتشه دیگه چه فرقی میکنه رسمی باشه یا نه؟"
بعد در حالی که با لیوانم بازی میکردم به صندلیم تکیه دادم."فرق میکنه، همه این چیزا مهمه!"
"حتی احساسات من؟" با یه پوزخند سرمو نکون دادم "نه نیست."
"عزیزم ادامه نداده."
مامانم دستشو روی شونه ام گذاشت تا آرومم کنه. ظاهرم آرومه اما شاید میدونه همین الان درونم یه جنگ بپاشده. دستشو به آرومی کنار زدم.صدای خنده بم بم رو شنیدم. " چیش جدیده بابا؟اون که هیچ وقت از دستوراتت پیروی نمیکنه. واقعا باور نکردینه و تعجب نمیکنم اگر مردم بخاظر رفتار و کارای بدش واسمون حرف دربیارن."
نمیدونم ولی الان واقعا دلم میخواد یه مشت تو صورتش بکوبم. خونم واقعا به جوش اومده. میخواستم جوابشو بدم اما میدونم که با حرفاشون فقط بیشتر به خودم آسیب میزنم. اگر جنی اینجا بود قطعا از اینکه با پرویی جوابشون بدم خوشش نمیومد. ای کاش الان پیشش بودم، یه جایی بودیم که قیافه نحس این ادما رو نمیدیدم.
VOUS LISEZ
𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanfictionتو از ناکجاآباد ظاهر شدی و باعث شدی احساس کنم خوشبخت ترینم. تو باعث شدی من عاشق شم ، من بهت اجازه دادم ... اما این احمقانه ترین کاری بود که انجام دادم؛ چون الان طلسمم کردی و نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم رهات کنم. دارم دیوانه میشم چون .... من قب...