Chapter 24

325 58 104
                                    

Chaeyoung's POV

"یا! دوربینو نگاه کن!"
با صدای بلندی وقتی داشتیم همدیگه رو بغل میکردیم گفت.

"نمیخوام. وقتی گریه میکنم زشت میشم"

"خوشحالم که این میدونی"
خندید و خندید وسط بغل کردنمون.

"واقعا مرسی که از روز اول انقدر پشتم بودی!"
کاملا کنایه آمیز بهش گفتم.

"قربونت سنجابی من"
مثل یه بچه دست گداشت رو سرم.

"لیسا! انقدر اذیتم نکن. من دارم از لحظاتم لذت میبرم چون بالخره فارغ التحصیل شدیم و هنوز باهمیم پس لطفا این لحظه ها رو خراب نکن."

یه قدم رفت عقب و به صورتم مگاه کرد. نوک داغمو کشید و زد رو پیشونیم.
"آخ!"
هیس  کردم ولی اون دوباره فقط خندید.

" از همون بچگیت یه بچه زر زرو بودی."
همونطور که داشت با دوربین تو دستش بازی میکرد گفت.
" ولی بی شوخی تبریک به هردومون سنجابی"

"پس از امروز به بعد چپتر بعدی زندگیمون رو شروع میکنیم. تو به عنوان یه دکتر، منم به عوان یه طراح"
بهش نگاه کردم ودیدم داره بهم لبخند میزنه.

سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد.
"آره. واسه همینم باید الان کلی عکس بگیریم، بیا زود باش!"
دستشو انداخت دورم و شروع کرد به زدن دکمه دوربین.

با خوشحالی یه سری ژست میگرفت. ما مثل احمقایم اینجا چون هنوز روپوشهامون تنمونه و بیشتر بچه ها هم رفتند.

امروز فارغ التحصیل شدیم بالاخره و خانواده هامونم دیگه رفتند خونه چون لیسا بهشون گفت که میخواد امشب یه شام مهمونم کنه تو یکی از رستوران های مورد علاقمون تو اولسان. برای همینم یه سفر جاده ای داریم قبل از رسیدن به رستوران.






"لیسا مریضی؟"

"همم؟ نه. چرا؟"
در حال جویدن غذاش گفت.

"چوت این نرمال نیست که تو منو مهمون کنی! هاهاها! بعد از این چی ازم میخوای مانوبان؟ مطمئنم این کارو با خلوص نیست نمیکنی."

"چی؟ امکان نداره. اما آره بعدا میخوام یه کاری کنم."
پوزخند زد و به خوردنش ادامه داد.

اخم کردم.
" و این کار چیه اونوقت؟"

"فقط امشبت رو بهم  فرض بده و خیلی زود میفهمی."
بعدش جری لباشو جلو داد که انگار داشت برام بوس میفرستاد.

"من همیشه شب و روزامو بهت میدم. فقط مطمئن شو که ازش خوشم بیاد."

"بهم اعتماد کن عاشق اونجا میشی."
چشمک زد و همزمان باهم غذامونو تموم کردیم.

--

"ارسیدیم؟"
پرسیدم وهمین که داشتم کمربندمو باز میکردم.

𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now