Chapter 23

323 57 26
                                    


قبل از هر چیز دستمالاتونو آماده کنید🤧🤧.
-----------------

Lisa s POV

"این خونه رو برای جنی خریدی؟!"
سولگی در حالی که به تصویر خونه قشنگ بزرگ روی اسکرین لپ تاپم نگاه میکرد گفت.
"دیوونه ای"

"واسه چی اونوقت؟ مامانش نباید تو یه جای بهتر از جایی که الان هستن باشه. یه سری دارو و دوره درمان برای قلبش داره میگذرونه."
در حالی که روپوش پزشکیمو در میاوردم گفتم. نمگم خونه اشون زشته یا چی، فقط میگم شاید بهتر باشه براشون تا به یه جای جدید نفل مکان کنند چون ممکنه کمک کنه ریکاوری مامانش سریعتر پیش بره.

راستی از قبل از دکتر جئون خواسته بودم تا حواسش به وضغیت سلامتی خانم کیم باشه. دکتر گفت قابل ذرمان تیست اگر جراحی داشته باشه چون قلبش دیگه مثل سابق تو وضعیت خوبی نیست. بخاطر آسمو یه سری ضعف های دیگه ای که داره نمیتونن عمل پیوند قلب اشته باشن چون بدنش طاقت نمیاره برای همینم دکتر جئون پیشنهاد کرد تا یه درمان هفتگی داشته باشن تا از هر مشکلی پیشگیری کنند.

"فقط بخاطر مامانش این کارو میکنی یا چون میخوای از واقعیت دورش کنی؟"
رو میزم نشست

"سولگی..."

"چیه؟ لیسا من خوب میشناسمت. یه کاری رو فقط به خاطر یه دلیل انجام نمیدی. شرط میندم درسته مگه نه؟"
با خودکار تو دستش بازی کرد و جوری نگاهم کرد که انگار وسط یه بازجوییم.
"من فقط میخوام جنی و خانواده اش جاشون امن باشه. بخضوض الان که بم بم از موضوع حبر داره."
آه کشیدم و شقیقه هامو ماساژ دادم.

"حالا حرف اون مردک شد، اگر راز کثیف کوچولوت به همه بگه چی؟"

شونه هامو بالا انداختم.
"برام اهمیتی نداره و خودشم اینو میدونه. تا وقتی جنی ندونه مشکلی ندارم."

سولگی سرشو تکون داد.
"جدیدا خیلی رسیک میکنی لیسا. من و آیرین میترسیم آخرش اذیت شی.باید راجب این چیزا خیلی با دفت بشینی فکر کنی اگر نه اخرش این بمب میترکه."

"اون وقت هممون باهم عذاب میکشیم. من، خانوادم، و بیزنینس. ابزم تا وقتی جنی اوکی باشه همه چیز روبه راه."

"اما تا ابد که نمیتونی حقیقت پنهان کنی، بالاخزه یه روز یجنی میقهمه، حالا چه تو خوشت بیاد یا نیاد. اون وقت برنامه ات چیه واقعا؟ دو تا دخترو وارد این کاجرا کردی و اخرش هردوشون واسه یه مدت طولانی عذاب میکشن."

سرمو تکون دادم.
"نمیدونم. میدونم کاری که دارم میکنم اشتباهه ولی حس میکنم دوست دارم تو لحظه زندگی کنم. نمیخوام به این فکر کنم که بعدا
چه اتفاقی ممکنه بیفته چون همین الان خوشحالم."

"تو خودخواه شدی"
این سه کلمه ای که سولگی گفت عین حقیقته. میدونم که فقط واسه این شرایطم نگرانه اما نمیتونم الان هیچ قولی بدم. نمیتونم قولبدم که به جنی همه چیزو میگم حالا که زندگیمون باهمدیگه تفریبا بی نقص و عالیه.

𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now