"کروئِت."دستیارم اونچه ازش خواسته بودم رو بهم داد.
از کروئت استفاده کردم تا باقی مونده تومور داخل سر مریض رو تخیله کنم.
بعد از خارج کردنش، برای بافت برداری روی کانتینر قرارش دادم.چند ساعتی میشه که این جراحی رو شروع کردم و تازه به وسطش رسیدیم. کمی خودم رو کشیدم و سرم رو به هر دو طرف خم کردم.
میتونم شکستن قلنج هامو احساس کنم." میتونیم یکم استراحت کنیم، دکتر مانوبان."
سانگ جی گفت.به عنوان دستیارم تو این بیمارتستان استخدام شده.
البته سال دوم کارآموزیش هم هست و راه دراز در پیش داره."من ادامه میدم، شما میتونید برید برای استراحت. فقط جانگکوک رو به عنوان دستیارم بفرستید."
یه تعدادی رفتند و جایگزین هاشون اومدند تا عمل رو ادامه بدیم. سانگ جی نرفت و گفت که میمونه.
"ساکشن."
گفتم، چون خون، دیدم رو به داخل بخشی که در حال پاکسازیش بودم، مسدود کرده بود."میخوایی بخیه اش کنی؟"
از دستیارم پرسیدم."بله دکتر." بلافاصله گفت.
سال دوم کارآموزیه و بخیه کردن سر و ستون مهره ها براش مثل آب خوردنه. برای همینه که دکترها معمولا برای اینجور کارها به کارآموزا اعتماد میکنند."اینو تموم کن و بعدش استراحت کن."
از جام بلند شدم و براش جا باز کردم که بشینه و بقیه شو ادامه بده."ممنون از همگی، خسته نباشید."
اعلام کردم و بهم تعظیم کردند."خسته نباشید، دکتر."
بعد از همه این حرف ها و اجازه دادن برای ادامه کار به دستیارم، دیگه کارمون تموم شده بود اما چند دقیقه ای بیشتر موندم تا زمانی که جی بخیه زدنش تموم بشه.
----
" پیشرفتت برای یادگرفتن همه چیز خوبه. بهت افتخار میکنم."
به سانگ جی گفتم و زدم رو شونهاش."خوشحالم که دوباره به عنوان دستیارتون اینجام، چیزای زیادی برای یادگرفتن دارم."
لبخند زد."میدونم. حالام برو نهارتو بخور. اون عمل خیلی زمان برد و میدونم که خیلی خسته ای."
مودبانه تعظیم کرد.
"ممنون دکتر."
گفت و رفت.شروع کردم به قدم برداشتن و رفتن به سمت بخش اطلاعات، جایی که پرستار ها مسئول یادداشت ها و بقیه پرونده ها هستند.
"برنامهام. لطف کنید."
یه لبخند سوییت زدم و دیدم که سرخ شدند. اوه، امان از دست این دخترا."اوه، سلام دکتر مانوبان. بفرمایید." یه لیست از برنامه های امروزم رو بهم داد. هیچ جراحی دیگه ای تو لیستم نیست اما اگر موقعیت اورژانسی ای باشه که نیاز به عمل داشته باشه، من هنوزم در دسترسم چون فقط یه سری چک آپ تو برنامه ام دارم.

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanfictionتو از ناکجاآباد ظاهر شدی و باعث شدی احساس کنم خوشبخت ترینم. تو باعث شدی من عاشق شم ، من بهت اجازه دادم ... اما این احمقانه ترین کاری بود که انجام دادم؛ چون الان طلسمم کردی و نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم رهات کنم. دارم دیوانه میشم چون .... من قب...