"نائوینگان!"(سلام به زبون جیسو)
جیسو اونی جلوم ظاهر شد و بعد گونه ام رو بوسید."اون خانمه رو دیروز دوباره دیدم."
گفت."گفتی که بهم میگی ماجراش چیه، اما دیشب نیومدی خونه." با چشمای مشکوکش بهم خیره شد.
رو صندلی چرخون دفتر کوچیکم نشستم. شونه هامو بالا انداختم.
"جوابمو بده."
وقتی داشت با ساعت شنی رومیزیم بازی میکرد، گفت."دووست دخترته؟"
"البته که نه."
"پس؟"
"گفت که میخواد باهمدیگه نامزد شیم."
لب تابمو باز کردم و نگاه خیرشو نادیده گرفتم."اوه مای گاد! واقعانی؟ وتوم گفتی بله! خیلی حرفه ای بنظر میرسه و کاراش نجیب بنظر میاد و روش خودشو داره."
اونی بهم گفت.آره، ما قطعا باهم خواهریم، چون منم دقیقا همین فکرارو کردم وقتی برای اولین بار لیسا رو دیدم.
"ولش کن. وقت ندارم سرگرمش کنم وقتی اینجوری مودش عوض میشه."
رو لب تابم تمرکز کردم."چرا؟ دعوا کردین؟ خیلی زوده."
خندید."دیوونه به هانبین حسودی میکنه. یکم قبل تر منو باهاش دید و اونجوری رفتار کرد، پس منم ولش کردم. واسه اینجور چیزا وقت ندارم. بعدشم، من الان سرکارمم."
آروم دست زد.
"واو، جنی کیم حرفه ای رفتار میکنه! اما میخوایی بذاری همینجوری، با این حال ، بره؟""قراره غذاشو بخوره، اونی. ساعت 10 کارم تموم میشه."
تو گوشیم میچرخیدم و پیاماشو دیدم.متاسفم، اما میتونم بیام تو دفترت؟ 7:25pm
جواب دادم،
نه.بعد از یه دقیقه دوباره تکست داد.
فقط میخوام شخصا ازت عذرخواهی کنم و با خواهرت آشنا شم.
آره، حتما اونیمو دیده.
بیا تو.
در باز شد و لیسا رو دیدیم که وارد دفترم شد. مؤدبانه به خواهرم تعظیم کرد و خودشو معرفی کرد.
"سلام، عذرمیخوام که زودتر خدمتتون نرسیدم. بی ادبیه من بوده. لیسا مانوبان هستم."
گفت وبه سمت اونیم قدم برداشت و باهم دست دادند."از آشناییت خوشبختم. من جیسو کیم هستم، خواهر بزرگتر جنی."
اونیم بهش لبخند گرمی زد."بفرمائید بشینید."
"اوه،نه. باید برم. بیشتر از این نمیمونم. فقط منتظر غذام هستم که حاضر شه و برم."
لبخند زد و بهم نگاه انداخت.

ESTÁS LEYENDO
𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanficتو از ناکجاآباد ظاهر شدی و باعث شدی احساس کنم خوشبخت ترینم. تو باعث شدی من عاشق شم ، من بهت اجازه دادم ... اما این احمقانه ترین کاری بود که انجام دادم؛ چون الان طلسمم کردی و نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم رهات کنم. دارم دیوانه میشم چون .... من قب...