Chapter 4

696 101 106
                                    


Lisa's POV:

"هی،بلند شو."
یه صدای زنونهٔ لطیف روح خواب‌آلودم رو بیدار کرد.

آروم چشمام رو باز کردم و جنی رو دیدم که به سمتم خم شده بود چون داشت به شونه ام میزد تا بیدارم کنه.

موهای قهوه ای مواجش وقتی تکون خورد، به زیبایی تاب خوردن.

هیچ آرایشی نداشت اما هنوزم به زیبایی یک الهه بود.
لعنتی.
اون زیباترین چیزی بود که میتونستی اول صبح ببینی.

"باید بلند شی، لیسا. ساعت 10 عه و تو هنوز صبحونه هم نخوردی."
در حالی که یه لبخند شیرین میزد، محتاطانه گونه ام رو نوازش کرد.

"صبحونه سفارش دادم، باید همین حالا بخوریش."
گفت.

لبخندی روی صورتم نشست، بعد سعی کردم بشینم چون سرم کمی درد میکرد.
از درد ناله ای کردم اما قابل تحمل بود.

جنی کنارم نشست و نگاهش کردم.
یه سوییشرت بزرگ سفید پوشیده بود که یه نمای کامل از استخوان های ترقوه اش بهم میداد که بنظرم سکسی بود.

لعنتی، این دختر باعث میشه چیزای جدیدی حس کنم.

"خوبی؟ باید برم دارو بگیرم،هیمن جا منتظرم بمون."
گفت و داشت بلند میشد که من با گرفتن مچ دستش متوقف‌ کردم.

از یه طرف بغلش کردم و سرمو روی شونه اش گذاشتم.

"آب هم آرومم میکنه، فقط یه ذره از اثرش مونده."
با صدای بم شده گفتم چون تازه از خواب بلند شده بودم.

سرمو تو گردنش مخفی کردم و عطر شیرینش رو بو کردم. بوی بچه میده.

"لیسا قلقلکم میاد."
در حالی که به آرومی به عقب هولم میداد گفت، اما من صورتمو از گردنش دور نکردم.

"این خیلی خوبه، بذار سرم همین باشه."
در حالیکه به آرومی نفس می‌کشیدم گفتم.

"قطعا همهٔ تاثیرات الکل از سرت پریده اونوقت."
کاملا با کنایه گفت که باعث شد خندم بگیره.

"خیلی خوب، کافیه.من باید وسایلمو جمع کنم چون زمان پروازم نزدیکه."

"چه ساعتی، جنی؟"
بدون اینکه دستای قلاب شدمو از گردنش جدا کنم، نگاهش کردم.

"دو بعدازظهر، باید از یه ساعت قبل، فرودگاه باشم."
درحالی که بهم نگاه میکرد گفت.

"میشه مدت سفرتو طولانی تر کنی؟ من هنوز میخوام باهات باشم چون هنوز نمیدونم کی ممکنه برگردم به کره جنوبی."

" برگردی؟ فکر کردم اینجا کار میکنی؟تازشم، خونه تو تایلنده."
با گیجی گفت.

"میخوام بیام و یه دوست رو ملاقات کنم."
با یه لبخند شیرین گفتم.

"پس بعدش میبینمت."
گفتم.

"پس منو ملاقات کن، هیچ مشکلی نیست. نمیتونم بیشتر از اینجا بمونم، لیسا. از قبل پرواز رو رزرو کردم."
در حالیکه داشت دستامو از دور کمرش باز میکرد گفت.
بلند شد و شروع به جمع کردن وسایل روی میز و روی تخت کرد.

𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Onde histórias criam vida. Descubra agora