Chapter 32

251 43 51
                                    


دو سال بعد....



Lisa’s POV




داشتم با کنیاک هنسی‌م (یه نوع شراب فرانسوی) بازی میکردم که یکی در دفترم و زد و وارد شد.

سرمو بالا گرفتم که ببینم کیه، انتظار داشتم یکی از دستیارام باشه ولی با یکی از مهمترین ادمای زندگیم روبه رو شدم، چهیونگ.

وقتی از جام بلند میشدم لبخند رو لبم اومد.

"سلام."
به سمتش رفتم.

میخواستم ببوسمش که انگشت اشاره شو رو لبم گذاشت که اخم رو صورتمو به همراه داشت.

"اول شامتو بخور و مثل احمقا رفتار نکن."
و بعد به سمت میزم راه افتاد.

وقتی داشت عذاهارو روی میزم میچید نگاهش کردم.

"از دیروز هروقت خواستم ببوسمت نادیده‌ام گرفتی. مشکل چیه هانی؟"

رفتم پشت سرش و از پشت بغلش کردم.
"من فقط دلم برای چِنگم تنگ شده."

"دوباره منو اینجوری صدا کن و ببین امشب از شام خبری هست یا نه."
زد رو دستم که دور بازوش پیچیده بودم.

"اونوقت خودت میشی شام امشبم."
با خنده در حالی که تو ذهنم واکنشش به حرفمو تصور میکردم، گفتم.

"هی! من غدا نیستم."

از بغلم اومد بیرون و روبه روم وایستاد.
"واقعا نمیری خونه؟"

سرمو تکون دادم و به صورتش نگاه کردم.
"میدونی که نمیتونم. کلی کار سرم ریخته."

"ای کاش فقط یه جراح بودی، هندل کردن شرکت هم تمام وقتی که برای خودت داشتی رو ازت گرفته.  عملا ده برابر کار میکنی."

"خودم میدونم ولی حالا دیگه شرکت رو دوست دارم. خودت میدونی چقدر عاشق کاغذ بازی‌ام. قول میدم دفعه بعدی که داشتم از گشنگی میمردم یه چیزی بخورم."
پشت میزم رفتم و روی صندلی گردونم نشستم.

"این احیانا بخاطر اون برنامه ایه که پارسال راجبش حرف میزدی؟ لیسا خودتم میدونی که انتقام نمی---"

"هیشش."
نگاهش کردم.
"میدونم دارم چیکار میکنم. فقط به یه چند تا سرمایه گذار دیگه احتیاج دارم و بووم، اونوقت اون ازادی که میخوامو دارم، اون ازادی که میخوایم."
روی جمله اخرم تاکیید کردم.

نفسش رو اه مانند بیرون داد و موهامو مرتب کرد.

"درکت میکنم لیسا. واقعا میکنم. امیدوارم نقشه هات جواب بده."

"میده. چون تو کمکم میکنی. توام همینو میخوای مگه نه؟ میتونیم هرکاری دلمون خواست بکنیم و با ارامش زندگی کنیم."

"این اون زندگی پر از آرامشی عه که میخوای؟"

"تا زمانی که اونا عداب بکشن، من تو ارامشم."

𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora