Jisoo’s POV
"لیسا-یا"
"بله جیسو اونی؟"
"واقعا اشکالی نداره که امشب با من بیای؟ اگر به گوشش برسه حتی ممکنه کلهمو بکنه"
موقع کباب کردن چند تا تیکه پورک بهش گفتم.لیسا امشب باهام اومد چون من واقعا نیاز دارم یکم ریلکس کنم چوت کل هفته حسابی استرس داشتم و خیلی دلم میخواد یکم سوجو بزنم.
"جای نگرانی نیست چون جنی دیگه به ما عادت کرده اونی. بعدشم فردا روز استراحتمونه."
لبخند زد، ماهمین حالاشم مستیم چون تقریبا یک ساعتی میشه که تو یکی از این چادر های باربیکیو نشستیم."همین قدر ساده و چیپم. با نوشیدن و خوردن اونم تو همچین جاهایی، سرخوش میشم. کاملا راحتم اینجوری. به بار یا رستوران های پر زرق و برق نیاز ندارم تا بهم خوش بگذره."
"این از همه مهم تره اونی. همین که بهت خوش بگذره و از شر استرست خلاص شی."
همونطور که لیوان سوجوم رو پر میکرد گفت."مرسی لیسا-یا. واقعا نمیدونم بدون تو چیکار میکردم."
نشستم و به زنی که چتری های طلایی داشت و روبه روم نشسته بود نگاه کردم."یک سال میگذره از وقتی گذاشتی به اون خونه نقل مکان کنیم و بریم اون جای خوشگل. کمکون کردی یه دکتر خوب واسه مامانم پیدا کنیم و حالام، تو یه سری کارای مالی داری کمکمون میکنی. من وقعا ازت ممنونم و ازحرفم اشتباه برداشت نکن ولی اگر بقیه اشتباه فکر کنن چی؟ فکر کنن که خانواده م تورو برای بخاطر پولت میخواد."
پنجمین لیوان سوجوشو خورد.
"اونی من با کمال میل هر وقتی بگی کمکمتون میکنم. اینو قبلام به جنی گفتم که شما از روزی که با من مثل خانواده خودتون رفتار کردید برام مثل خانواده خودم شدید و اینو از ته قلبم میگم. یه سال تو یه چشم بهم زدن گذشت ولی تو هنوز همونطوری میتونی اشک منو در بیاری. هرچند نمیتونم همه چیزایی که تو دنیا وجود داره رو به جنی بدم اما بازم تو منو برای بودن باهاش پذیرفتی."
لبخند زد وبهم تعظیم کرد."فقط به هر قیمتی از جنی مراقبت کن و دوستش داشته باش همیشه، همین برای ما کافیه."
شستمو براش بالا بردم و بعدش به سلامتی همدیگه رفتیم بالا.این زن خوشحالی و شادی رو به زندگی جنی هدیه داده. برای خوشحالی خواهر کوچولوم تلاش میکنه. هیچ کار دیگه ای جز نگرانی راجب وابستگیش از دستم برنمیاد.
یک سال قبل....
"هی معلومه کدوم گوری هستی؟! هزار بار تاحالا زنگ زدم بهت!"
تیکه تیکه گفتم در حالی داشتم تو خیابون هانگدی قدم میزدم چون شنیدم که چهیونگ یه جایی تو این خیابونه."هیک جیسو-یاااا! من اینجا تو بار موردعلاقه مون تو هانگدیم! تو کجایی؟ بهم قول داده بودی همیشه میای پیشم"
همونطور که سکسکه میکرد از پشت گوشیش گفت.

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanfictionتو از ناکجاآباد ظاهر شدی و باعث شدی احساس کنم خوشبخت ترینم. تو باعث شدی من عاشق شم ، من بهت اجازه دادم ... اما این احمقانه ترین کاری بود که انجام دادم؛ چون الان طلسمم کردی و نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم رهات کنم. دارم دیوانه میشم چون .... من قب...