Jennie's POV:
لبتابمو برای نهمین بار، امروز باز کردم، اما هنوز هیچ پیامی ازش نیست.
بعد از اینکه چک کردم ببینم آنلاینه یا نه، که نبود، لبتابمو خاموش کردم.چی کار داری میکنی؟
هیچ شانسی برای اینکه این چند هفته باهاش صحبت کنم نداشتم،وقعا نمیدونم چی شده یا دلیلش برای اینکه به این حال ولم کرده چیه."قرار نیست بهت پیام بده. بهت که گفتم، هر کاری که کرده، یه بازی بوده. اون موقع فقط حوصله اش سر رفته بوده."
هانبین وقتی دید دوباره لبتابمو چک میکنم، اومد تو اتاق و کنارم رو تخت نشست."خودش بهت گفت؟ اوه،تو میشناختیش ولی بهم نگفتی!"
کاملا کنایه آمیز گفتم.
حتی چشمامم چرخوندم." نمیشناختم، ولی این روشا رو دیگه بلدم. وقتی باهاشون آشنا میشی کلی حرف قشنگ بهت میزنن و از این چرت و پرتا، بعدش وقتی از هم دور شدید، به خودش زحمت نمیده که دوباره باهات حرف بزنه..بعضیا رابطه از راه دور نمیخوان."
در حالی که رو تختم دراز میکشید گفت."اون اینجوری نیست. ما بهم زنگ زدیم، به--"
" به مدت 3 روز؟ "
خندید؛" تو بهترینِ کل کلاس و کالج بودی، اما فقط بخاطر یه ملاقات کوتاه داری رویاپردازی میکنی؟پس تو خودت نیستی."
وقتی داشت قلقلکم میداد، گفت.بلند شدم.
"من راجبش رویاپردازی نمیکنم، من فقط...بهش اعتماد کردم چون گفت که ارتباطمونو بعد از اینکه من از بارسلونا اومدم، ادامه میدیم."بالشتو سمتش پرت کردم و از اتاق بیرون اومدم.
" منم همینو میگم، آدمایی مثل اون عتمادتو جلب میکنن، بعد میشکننش!"
داد زد اما من نادیده گرفتمش.این پسر جدیدا خیلی آزاردهنده شده.
رفتم پایین و جیسو اونی رو دیدم که داشت تو تلویزیون پوکمون نگاه میکرد، منم نشستم کنارش و از بغل، تو آغوشم گرفتمش.
"یاا، هانبین راست میگه، تو باید فراموشش کنی. فقط فکر کن که اون یه غریبه اس که تو یکی از امتحانای خارج از کشورت باهاش آشنا شدی و دیگه هم نمیبینیش چون اون قبول نشد، ولی تو شدی."
حین پاپکورن خوردن گفت.
رو تلویزیون تمرکز کرده بود." ها؟ این حتی یکمم شبیه شرایطی که من توشم نیست. اینطور نیست؟ یا من نمیفهمم، اونی؟"
حین بغل کردنش، گفتم."گفتم که من جیسو ام،مرموزم."
پُرسروصدا پاپکورن شو خورد و باعث شد سرمو تکون بدم.چرا این آدما؟
مای گاد!
"من خیلی خیلی خیلی خوش شانسم که خواهری مثل تو دارم. "
بلند شدم.

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Fanfictionتو از ناکجاآباد ظاهر شدی و باعث شدی احساس کنم خوشبخت ترینم. تو باعث شدی من عاشق شم ، من بهت اجازه دادم ... اما این احمقانه ترین کاری بود که انجام دادم؛ چون الان طلسمم کردی و نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم رهات کنم. دارم دیوانه میشم چون .... من قب...