⊱ᴘᴀʀᴛ 2⊰

10.6K 1.4K 142
                                    

ماشینشو دم مطب پارک کرد و دسته گلی که خریده بود رو برداشت و از ماشینش پیاده شد و رفت تو مطب..

از پله ها بالا رفت و دم اتاق دکتر یا همون دوستش نگه داشت..

تقه ای به در زد و وارد اتاق شد و دختر زیبای مو طلایی رو دید که مشغول کاره..
لبخندی رو لباش نشست و با لحجه فرانسویش گفت:

"سلام برلیان!"

دختر مو طلایی سرش و بالا آورد و با دیدن جونگ‌کوک لبخند خوشحالی زد و دست از کارش کشید و گفت:

"سلام جونگ‌کوک"

جونگ‌کوک دسته گل رو به سمت برلیان گرفت و برلیان با لبخند عمیقی که رو لباش بود دسته گل رو از جونگ‌کوک گرفت و گفت:

"ممنونم! خیلی زیبان!"

جونگ‌کوک با لبخندش گفت:

"اوهوم! درست مثل تو!"

برلیان لبخند خجلی زد و بعد از ثانیه ای گفت:

"عا راستی از عینکت استفاده میکنی مگه نه؟"

جونگ‌کوک دستی به موهای خوش حالتش کشید و گفت:

"راستش..یادم میره!"

برلیان اخمی کرد و گفت:

"احمقی جونگ‌کوک؟ اگه همینطور پیش بری چشمات آسیب جدی میبینه!"

جونگ‌کوک آهی کشید و گفت:

"باشه حتما ازش استفاده میکنم! الان واسه اینچیزا نیومدم!"

برلیان از پشت میزش بلند شد و تلفن رو برداشت و گفت:

"دو فنجون قهوه لطفا!"

دوباره تلفن رو سرجاش گذاشت و روبروی جونگ‌کوک نشست و پاشو رو پای دیگه اش انداخت و گفت:

"جدی؟ چی شده؟"

جونگ‌کوک با لبخند کوچیکی گفت:

"راستش دارم برمی‌گردم کره! باید زودتر از اینا میگفتم ولی واقعا سرم شلوغ بود! متاسفم!"

برلیان با شوک کمی به جلو خم شد و گفت:

"برمی‌گردی کره؟ کِی؟"

جونگ‌کوک خواست چیزی بگه که با تقه در متوقف شد و پسر جوونی وارد اتاق شد و سینی فنجون قهوه ها رو جلوشون رو میز گذاشت و جونگ‌کوک با لبخند کوچیکی گفت:

"ممنون!"

پسر تعظیم کوچیکی کرد و از اتاق خارج شد.. جونگ‌کوک با جدیت گفت:

"راستش فردا ظهر پرواز دارم!"

برلیان چند بار پلک زد و گفت:

"تو فردا ظهر پرواز داری و اینو الان بهم میگی؟"

جونگ‌کوک گوشه لبشو گزید و گفت:

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Where stories live. Discover now