⊱ᴘᴀʀᴛ 23⊰

8.2K 1.1K 390
                                    

از پله ها بالا رفت و با دیدن مادرش که وارد اتاق پدرش میشد لبخند کوچیکی زد و به قدم هاش سرعت بخشید و مادرش و از پشت بغل کرد!

مادرش هینی کشید و گفت:

"اوه خدا! میخوای من و بکشی؟"

نامجون ریز خندید و بوسه ای رو گلگون مادرش گذاشت و گفت:

"نه چطور دلم میاد؟! (با شیطنت ادامه داد:) داشتی میرفتی تو اتاق پدر؟"

مادرش ریز خندید و موهای کوتاهش و پشت گوش فرستاد و گفت:

"پسره‌ی خیره سر! اون تویی که چشمای هیزت رو دامادمه!"

نامجون خندید و از مادرش جدا شد و گفت:

"خوب شد که الان خونه ای! میخواستم با پدر درمورد یه موضوعی صحبت کنیم!"

خانم کیم دستش و رو شونه پسرش گذاشت و گفت:

"خب پس..بریم تا حرف بزنیم! راستی دیروز خانم کیم(مادرجین) و دیدم! مثل اینکه عروسش قراره تا ماه بعد زایمان کنه!"

نامجون سری تکون داد و تقه ای به در اتاق پدرش زد و بعد از اجازه ورود در و باز کرد و همراه با مادرش وارد اتاق شد و گفت:

"اره با سوک‌جونگ(میدونین برادر جینِ دیگه؟!) حرف زدم!کم کم قراره لینا و برای زایمانش آماده کنن آخه هر لحظه ممکنه دردش بگیره!
سلام پدر!"

پدرش لبخندی زد و گفت:

"سلام پسر! خوش اومدی!"

خانم کیم کنار آقای کیم رو کاناپه نشست و نامجون هم با لبخند روبروشون نشست و گفت:

"ممنونم پدر! حالت خوبه؟"

پدرش لبخند دلنشینی زد و گفت:

"اره! البته اگه دیابتم و فاکتور نگیریم!"

نامجون تکخندی کرد و گفت:

"باید مراقب خودت باشی! هر چند میدونم موهای اوما رو تو این مدت سفید میکنی!"

پدرش اعتراضی کرد:

"یااا تو باید طرفدار من باشی!"

"متاسفم! بیماریت شوخی بردار نیست و در این مورد صدق نمیکنه!"

پدرش عصاش و به زانوی پسرش کوبید و گفت:

"آقای دامپزشک من بلدم مراقب خودم باشم!"

خانم کیم خندید و گفت:

"خب بحث هاتون و بزارید کنار! جون قرار بود درمورد چیزی که میخواستی بگی حرف بزنیم!"

نامجون با خنده سر تکون داد و گفت:

"میدونین که چند روز دیگه تولد جینه پس..قراره جشن بگیریم مثل همیشه و خب میخوام اونجا..ازش درخواست کنم!"

مادرش لبخند عمیقی زد و گفت:

"درسته اما چه درخواستی؟"

نامجون چشماش و ریز کرد و گفت:

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Where stories live. Discover now