⊱ᴘᴀʀᴛ 19⊰

7.4K 1.1K 274
                                    

نگاهی به ساعت مچیش انداخت و سوار ماشینش شد که صدای زنگ موبایلش توجهش جلب کرد،با حواس پرتی جواب داد:

"بله؟"

...

"عا سلام! ممنون!"

...

"بله؟"

...

"چطور؟"

...

"اره! پیش جین هیونگ کنار دوستاشه و الان میخوام برم دنبالش!"

...

"آنا میدونی که طفره رفتن متنفرم!"

...

اخمی کرد و جواب داد:

"چرا؟"

...

"خیلی خب!"

...

"خدافظ!"


با اعصاب خوردی تماسش و قطع کرد و با اخمی که رو پیشونیش جا گرفته بود به سمت پرورشگاه جین راه افتاد!

به جین پیام داده بود و گفته بود تهیونگ و بفرسته و حالا تو ماشین منتظرش بود!

تهیونگ با هیجان به سمت ماشین اومد و سوار شد و با شوق گفت:

"سلاااام گوکییی"

"سلام.."

جونگ‌کوک جواب داد و تهیونگ از اینکه جونگ‌کوک مثل همیشه بهش جواب سلام نداده بود و اخم غلیظی رو پیشونیش بود ناراحت شد و لباش و تو دهنش کشید و بعد از مکثی گفت:

"گوکی؟"

"هوم؟"
جونگ‌کوک همونطور که به سمت خونه می‌روند جواب داد و تهیونگ با لبای آویزونش گفت:

"گوک؟"

جونگ‌کوک نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت:

"چیشده؟!"

تهیونگ لب گزید و نگاهش و از جونگ‌کوک گرفت و گفت:

"چیزی..نیست!"

بغض کرده بود و سرش و به شیشه ماشین تکیه داد و گوشش با ناراحتی تکون های ریزی می‌خورد!
جونگ‌کوک هیچوقت عادت نداشت اینطور باهاش رفتار کنه و همین باعث ناراحتیش شده بود!

جونگ‌کوک رمز در رو زد و همراه با تهیونگ وارد خونه شد و کتش و به همراه کیفش و روی کاناپه انداخت و وارد آشپزخونه شد و تهیونگ بزاق دهنش و قورت داد و سعی کرد بغضش و کنترل کنه..!

با صدای جونگ‌کوک به خودش اومد:

"بیا ناهار بخوریم!"

"من..با جین هیونگ و هانا خوردم!"
تهیونگ گفت،اما..دروغ گفته بود!

جونگ‌کوک پشت میز نشست و بدون اینکه نگاهی به تهیونگ بندازه جواب داد:

"خیلی خب! میخوای استراحت کن!"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora