⊱ᴘᴀʀᴛ 5⊰

10K 1.5K 354
                                    

با خستگی وارد خونه شد و به سمت کاناپه رفت و خودش و رو کاناپه پرت کرد..

فک نمیکرد کارهای انتقالی دانشگاهش انقد رو مخ و اعصاب خورد کن باشه! بالاخره بعد از کلی کاغذ بازی و امضا تونسته بود تو دانشگاه مشغول تدریس بشه!

البته تدریسش حدودا تا یک ماه دیگه شروع می‌شد!

از جاش بلند شد و کتشو درآورد و همونجا رو کاناپه انداخت و رفت تو آشپزخونه و در یخچال رو باز کرد و بطری آبمیوه رو بیرون کشید..

کمی ازش نوشید و نگاهش و دور خونه چرخوند و با یاد آوری پشمک چشماش گرد شد..

چطور اون موجود کیوت که چند روزی بود که با کاراش قند تو دلش آب کرده بود رو یادش رفته بود!؟

فوحشی به خودش داد و پا تند کرد و رفت تو نشیمن..

"پشمک"

صداش زد و نگاهش و دور اطراف چرخوند و از پله ها بالا رفت..

با دیدن دم پشمالوی سفید رنگ پشمکش لبخندی رو لباش نشست و گفت:

"پشمک من اینجایی!"

پشمک پنجه هاشو رو دیوار گذاشت و سرش و کج کرد تا صاحبشو ببینه

جونگ‌کوک با ذوق خندید و به سمت گربه کیوتش رفت و جلوش زانو زد و بغلش کرد و گفت:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جونگ‌کوک با ذوق خندید و به سمت گربه کیوتش رفت و جلوش زانو زد و بغلش کرد و گفت:

"چرا اونجا قایم شده بودی کوچولو؟هوم؟"

پشمک میو آرومی کرد و پوزه‌‌اشو به گردن جونگ‌کوک کشید و پنجه های کوچیکش و رو قفسه سینه جونگ‌کوک گذاشت!

جونگ‌کوک دستاشو دور کمر پشمک گذاشت و از خودش فاصله داد و روبروی خودش نگه داشت و با خنده گفت:

"ببین دیدمت انرژی گرفتم! چجوری انقد کیوتی آخه؟"

بوسه آرومی رو پوزه پشمک گذاشت که پشمک میو آرومی کرد..

جونگ‌کوک خندید و دوباره بغلش کرد و گفت:

"خیلی گشنمه اما واقعا الان احتیاج به خواب دارم! پس ناهار خوردن و میزاریم بعد از خواب! نظر تو چیه پشمک؟"

همون طور که پشمک تو بغلش بود و نوازشش میکرد به سمت اتاقش رفت و وارد اتاقش شد و پشمک رو گذاشت روی تخت..

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Where stories live. Discover now