⊱ᴘᴀʀᴛ 29⊰

6.6K 1K 218
                                    

گازی به هلوی تو دستش زد و با لذت جویید..!

نگاهش و از جونگ‌کوک که مشغول ظرف شستن بود گرفت و دستش و روی کمرش گذاشت..!

ماه آخر بارداریش بود و راه رفتن براش یکم سخت بود و حالا هم با کلی نق نق جونگ‌کوک و راضی کرده بود تا از جاش بلند شه و یه تکونی به بدن خشک شده اش بده!

دستش و رو شکمش گذاشت و پوست حساس شکمش و نوازش کرد و لبخندی زد!

به اتاق دخترشون که تم بنفش و سفید داشت خیره شد و با دیدن عروسک پنگوئن بزرگی که نامجین براش خریده بودن لبخند رو لباش بزرگ شد..!

با صدای زنگ گوشیش نگاهش و توی خونه چرخوند تا ببینه صدا از کدوم سمته!

به سمت کانتر رفت و گوشیش و برداشت و با دیدن اسم آنا که رو صفحه بود لبخند دندون نمایی زد و جواب داد:

"سلام اوما!"

...

"اوم خوبم!"

...

"همم پرنسس هم حالش خوبه ولی اینروزا زیاد لگد میزنه!"

...

"اوهوم..!"

...

تکخندی کرد و جواب داد:

"عااا مرد خونه ام داره ظرف میشوره!"

...

"اره میدونم ولی-"

با صدای زنگ در اخم کوچیکی کرد و گفت:

"اوما بعدا زنگ‌ میزنم! مراقب خودت باش!"

به سمت در رفت و با صدای بلندی که به گوش جونگ‌کوک برسه گفت:

"کوک منتظر کسی بودی؟"

"نه عزیزم!"

جونگ‌کوک متقابلا با صدای بلندی گفت و تهیونگ‌ شونه ای بالا انداخت و در و باز کرد..

با دیدن دختر مو طلایی که چشمای عسلی رنگی داشت اخمی کرد و گفت:

"بفرمایید؟"

با لحن سوالی ای گفت و دختر با چشمای درشتش گفت:

"جئون جونگ‌کوک؟"

اخم تهیونگ غلیظ تر شد و دستاشو جلوی سینه اش قفل کرد و گفت:

"بله،بفرمایید.."

"عام میشه ببینمشون؟"

دختر گفت و تهیونگ‌ با لحن تندی گفت:

"میشه بدونم شما کی هستین؟ و با همسرم چیکار دارید؟"

دختر چشم عسلی به لحن تند پسر و تاکید کلمه همسر تکخند کوچیکی کرد و با چشمای درخشانش به گوش های سفید تهیونگ که رو سرش سیخ بودن خیره شد و گفت:

"خب من لیلیانم! دوست جونگ‌کوک شی!"

"کیه تهیو-"

جونگ‌کوک دستاش و دور کمر تهیونگ گذاشت و پرسید..با دیدن لیلیان شوکه ابروهاش بالا پرید و گفت:

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora