⊱ᴘᴀʀᴛ 26⊰

7K 1K 186
                                    


"بله بابا؟"

:جونگ‌کوک زود خودت و برسون خونه عمه یسونگ!

پدرش فرصت حرف زدن به جونگ‌کوک نداد و تماسشو قطع کرد..

جونگ‌کوک با اخم به گوشیش خیره شده بود و تهیونگ با چشمای درشت و گیجش به جونگ‌کوک نگاه میکرد

"گوکی؟"

جونگ‌کوک نگاهش و به تهیونگ داد و آهی کشید و گفت:

"خوشگلم من میبرمت خونه باید برم یه جایی کار دارم،زود برمیگردم خب؟"

تهیونگ اخمی کرد و گفت:

"نه! نمیخوام! بازم میخوای من و تنها بزاری!"

جونگ‌کوک سرش و به طرفین تکون داد و دست تهیونگ و گرفت و بوسه ای پشت دستش گذاشت و گفت:

"نه عزیزم،زود برمیگردم!"

تهیونگ با بغض لباش و تو دهنش کشید و با چشمای اشکیش به جونگ‌کوک خیره شد و با صدای لرزونش گفت:

"میخوای کجا بری؟ تو که همین تازه برگشتی.."

"گفتم که زود میام خب؟"

جونگ‌کوک گفت و تهیونگ با حرص جیغ خفه ای کشید و گفت:

"گفتم کجا؟ منم میام!"

"تهیونگ؟"

جونگ‌کوک با ناباوری گفت و تهیونگ با نفس های تندش به جونگ‌کوک خیره شده بود و گفت:

"تو یه دروغ گویی! دیگه دوسم نداری! من د......."

جونگ‌کوک نذاشت حرفش کامل بشه و لباش و روی لبای بیبیش گذاشت و مک محکمی به لباش زد..!

به نوبت و به تندی لباش و میبوسید و میمکید!

دستاش و بالا آورد و دو طرف صورت تهیونگ‌ گذاشت و اشکاش و پاک کرد و سرش و کج کرد و مک عمیقی به لباش زد و به آرومی ازش جدا شد..!

پیشونیش و به پیشونی تهیونگ تکیه داد و نفس عمیقی کشید و عطر شیرین تهیونگ و نفس کشید و بوسه ای پشت پلک های خیسش گذاشت و گفت:

"من خیلی خیلی عاشقتم بیبی! این و هیچوقت یادت نره!"

تهیونگ سرش و تو گردن جونگ‌کوک فرو برد و زمزمه کرد:

"پس کجا میخوای بری؟"

جونگ‌کوک بوسه ای رو موهای طلایی رنگ پسر گذاشت و گفت:

"خونه عمه یسونگ.."

تهیونگ سرش و از گردن جونگ‌کوک بیرون آورد و با چشمای لرزونش به جونگ‌کوک خیره شد و گفت:

"ت..تو..ب..بازم..."

جونگ‌کوک بوسه ای رو لبای سرخش گذاشت و گفت:

"آروم باش خب؟ هیچ اتفاقی نمیفته!"

بوسه ای رو گوش های لرزون و مخملی پسر گذاشت و گفت:

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Onde histórias criam vida. Descubra agora