⊱ᴘᴀʀᴛ 30⊰ᵗʰᵉ ᵉⁿᵈ

9.7K 1.1K 460
                                    

چهار سال بعد:

از محوطه دانشگاه خارج شد و با اعصاب خوردی سوار ماشینش شد!
نشستنش همزمان شد با زنگ خوردن موبایلش..!

بدون اینکه نگاه کنه کیه که باهاش تماس گرفته جواب داد:

"بله؟"

...

"اره!"

...

"جئون تهیونگ بار آخرت باشه که میبینم باهاش گرم میگیری!"

...

"الو؟ میشنوی چی میگم؟ تهیونگ دارم باهات حرف می_"

با پیچیدن بوق های ممتد توی گوشش دندون هاش و روی هم سابید و با اخم غلیظی که رو پیشونیش بود مشغول روندن ماشین شد و به سمت خونه پدرش راه افتاد!

در عمارت باز شد و جثه کوچیک پسرک چهارساله رو دید.. لبخندی زد و خم شد و جلوی پسرک زانو زد که پسرک دستاش و دور گردنش پیچید و گفت:

"خوش اومدی هیونگی!"

جونگ‌کوک بوسه ای رو موهای پسرک گذاشت و گفت:

"ممنونم داداش کوچولو!
اوما کجاست جونگ‌سو؟"

جونگ سو برادر کوچیکتر جونگ‌کوک بود که چند ماه از دخترش کوچیکتر بود!

جونگ‌سو لبخند دندون نمایی زد و گفت:

"لفته پیش آپا تا اجازه بده با سوجونگی هیونگی بلم باژی کنم!"

جونگ‌کوک خندید و ضربه آرومی به پشت پسرک زد و گفت:

"ای شیطون از سوجونگی هیونگت خوشت میاد؟"

پسرک به تندی سرش و تکون داد و گفت:

"اندازه ستاره های آسمون دوسش دالم!"

جونگ‌کوک لبخندی زد و دست پسرک و گرفت و باهم وارد نشیمن شدن و جونگ‌ سو رو روی پاهاش نشوند و گفت:

"هوم پس منو چقد دوست داری؟"

جونگ‌سو دستش و بالا آورد و پنج تا از انگشت هاش و نشون داد و جونگ‌کوک یه تای ابروش و بالا انداخت و گفت:

"همینقد؟"

جونگ‌سو سر تکون و دست دیگه اش و بالا آورد و پنج انگشت دیگه اشو نشون داد و گفت:

"اوهوم! دوتا ته ته دوتا نابی!"

جونگ‌کوک لبخندی زد و گفت:

"پس اون انگشت آخریه چی؟"

جونگ‌ سو سرش و جلو برد و با چشمای ریز شده اش گفت:

"اون یکی برای یکی دیگه نی نی تو و ته ته اس!"

جونگ‌کوک خندید و ضربه ای به نوک بینی پسر زد و گفت:

"همبازی جدید میخوای؟ میخوای که نابی داداش یا خواهر داشته باشه؟"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Where stories live. Discover now