⊱ᴘᴀʀᴛ 3⊰

10.1K 1.5K 193
                                    

همراه با آنا و پدرش از ماشین پیاده شد..
نگهبان ها سریع به سمتشون رفتن و تعظیم کردن و گفتن:

"خوش اومدید آقای جئون!"

جونگ‌کوک لبخندی زد و گفت:

"ممنونم!"

پدرش اشاره ای به نگهبان ها کرد و گفت:

"کمک کنید تا جونگ‌کوک وسایلش و بیاره!"

دو نگهبان تعظیمی کردن و چمدون های جونگ‌کوک و برداشتن و به سمت ورودی عمارت رفتن..

پدرش دستشو دور گردن جونگ‌کوک انداخت و آنا با ذوق گفت:

"خوش اومدی جونگ‌کوکی!"

جونگ‌کوک با لبخندش به حیاط که دور در دورش با درختچه ها پوشیده شده بود و بین سنگ فرش به اندازه هر یک قدم با سرامیک مرمر تزئین شده بود و تا دم عمارت ادامه داشت..خیره شد!

هنوز عمارتشون همون‌طور بود و بالاخره به پاهاش تکون داد و قدمی برداشت و همراه با آنا و پدرش به سمت ورودی عمارت رفتن..

خدمه ها با دیدن جونگ‌کوک لبخند ذوق زده ای زدن و ارباب جوانشون رو که بالغ تر و جذاب تر شدن بود رو تو دلشون تحسین میکردن!

با نزدیک شدن جونگ‌کوک همشون تعظیم کردن و جونگ‌کوک با لبخند سر تکون و همه‌ی خدمه ها دور شدن تا به کارهاشون برسن!

جونگ‌کوک زمزمه کرد:

"همه چی سر جاشه و هیچ تغییری نکرده!"

پدرش سری به عنوان تایید تکون داد و کتشو درآورد و گفت:

"البته!"

آنا به سمت آشپزخونه رفت و گفت:

"شام حاضره اجوما؟"

اجومای مهربونشون سری به عنوان تایید تکون داد و گفت:

"بله؛حاضره!"

آنا لبخندی زد و گفت:

"میشه میز و بچینید؟ جونگ‌کوک خسته به نظر میرسه!"

اجوما به عنوان فهمیدن سری تکون داد و گفت:

"حتما! تا چند دقیقه دیگه همه چی حاضره!"

آنا با لبخندش گفت:

"ممنونم"

بعد حرفش پا تند کرد و به سمت نشیمن که صدای گپ زدن جونگ‌کوک و پدرش می‌رسید رفت و دست به سینه وایساد و به حرف هاشون گوش داد..

"یااا اجوشی می‌دونم که مثل قبل نیستی!"

جونگ‌کوک با شیطنت و خنده گفت و آقای جئون اخمی کرد و گفت:

"کی همچین حرفی زده؟ میخوای بهت نشون بدم؟ درضمن بهت گفتم بهم نگو اجوشی ناسلامتی من پدرتم!"

جونگ‌کوک با خنده گفت:

"چشم اجوشی! دیگه بهت نمیگم اجوشی! نمیتونی نشونم بدی! دیگه پیر شدی اجوشی! موهاتو نگاه چقد سفید شده!"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Where stories live. Discover now