⊱ᴘᴀʀᴛ 18⊰

8.3K 1.1K 178
                                    

چند روزی گذشته بود و تهیونگ به کمک جونگ‌کوک سرماخوردگیش بهتر شده بود!

البته با کلی نق نق و غر زدن داروهاش و سوپش و می‌خورد!

امروز روز تعطیل بود و جونگ‌کوک تصمیم داشت تا تهیونگ و ببره و باهم دوری بزنن!

"تهیونگی؟ کجایی بیبی؟"

جونگ‌کوک دم پله ها صداش زد و تهیونگ هم متقابلا با صدای بلندی تا به گوش برسه گفت:

"اینجام گوکی! تو اتاق!"

جونگ‌کوک گوشیش و از روی کانتر برداشت و از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد و تهیونگ رو دید که داشت لباسش و عوض میکرد و متوجه اومدنش نشده بود!

نیشخندی زد و جلو رفت و دستاشو جلوی شکم تهیونگ حلقه کرد و اون و توی بغلش کشید!

تهیونگ هینی کشید و با پیچیدن عطر جونگ‌کوک زیر بینیش لبخندی زد و داغی گونه هاش و حس میکرد!

جونگ‌کوک بوسه ای رو کتف پسر گذاشت و زمزمه کرد:

"بیبی شیرین من؛میخوایم بریم بیرون..!"

تهیونگ با هیجان گوش هاش بالا پریدن و دمش و با شیطنت لای پای جونگ‌کوک برد و گفت:

"واقعا؟ کجا میریم؟"

جونگ‌کوک تکخندی کرد و از بازوی پسر گرفت و اون و به سمت خودش برگردوند و تیشرتی که دست پسر بود رو گرفت و تنش کرد و گفت:

"اوهوم! شاید با جینی و مونی هیونگ بریم!"

تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و دستاش و دور گردن جونگ‌کوک حلقه کرد و بوسه ای رو گونه مرد گذاشت و گفت:

"هورااااا! کی میریم؟"

جونگ‌کوک دستش و بالا آورد و موهای لخت پسرش رو نوازش کرد و گفت:

"احتمالا یک ساعت دیگه!"

تهیونگ غر زد:

"نمیشه الان بریم؟ لطفااا"

جونگ‌کوک لبخند کوچیکی زد و دستش و زیر رون های پسر گذاشت و بغلش کرد و به سمت تخت رفت و روی تخت نشست و تهیونگ و روی پاهاش نشوند و گفت:

"نمیشه بیب! به جین هیونگ گفتم و گفت جایی کار داره و یه ساعت دیگه باهم میریم!"

تهیونگ به عنوان فهمیدن سری تکون داد و سرش و رو قفسه سینه جونگ‌کوک گذاشت و دستش و بالا آورد و با انگشت هاش نقش های فرضی رو قفسه سینه مرد کشید و گفت:

"گوکی.."

"جونم؟"

"امم..کی میریم پیش اوما؟!"

جونگ‌کوک یه تای ابروش و بالا انداخت و گفت:

"ببینم دلت براش تنگ شده؟"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt