⊱ᴘᴀʀᴛ 7⊰

10.4K 1.4K 390
                                    

"نامجوووووووووووون"
جین بعد از پایان دادن به تماسش با جونگ‌کوک فریاد کشید..

نامجون با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:

"جین..چیشده عزیزم؟"

جین با ذوق به سمت نامجون رفت و خودش و تو بغل نامجون انداخت و البته نامجون هم با لبخند دستاشو دور کمر جین حلقه کرد و گفت:

"چیشده هوم؟ چرا عشقِ من انقد هیجان زده اس؟"

جین سرش و که تو گردن نامجون فرو کرده بود بیرون میاره و دستاشو دور گردن نامجون حلقه کرد و با کمی فاصله خیره تو چشمای نامجون با ذوق گفت:

"جونگ.. جونگ‌کوک زنگ زده بود! خدایااا نامجون اگه بدونییی"

نامجون خندید و گفت:

"آروم باش جینی من که چیزی نمیدونم! پس خودت بگو!"

"پشمک! دیدی بهت گفتم حسم درسته! خدایا اون یه هیبریده! جونگ‌کوک زنگ زد و گفت اون تبدیل شده و خیلی تو شوکِ!"

نامجون با شگفتی لباش به شکل O در میان و دستشو بالا میاره و تارهای مشکی رنگ جین رو که رو پیشونیش ریخته شدن کنار میزنه و بعد از مکثی با لبخندش گفت:

"بخاطر همین ذوق کردی!! خب پس_"

جین نذاشت به حرفش ادامه بده و با ریز کردن چشمهاش گفت:

"منو ببر اونجا جونی! لطفا! می‌خوام ببینمش!"

نامجون با گنگی به جین نگاه کرد و گفت:

"فک نکنم الان زمان مناسبی باشه جین! نزدیک نیمه شبه!"

جین با اعتراض لبهاش و آویزون کرد و گفت:

"چراا؟ من نمیتونم براش صبر کنم!"

نامجون بوسه ای رو نوک بینی جین گذاشت و گفت:

"یکم بیشتر صبر کن عشقِ من! فردا میریم پیششون! تازه فردا روز تعطیله نه من نه تو کاری نداریم و اینطوری بهتر میتونیم وقت بذاریم و بریم پیششون!"

جین آهی کشید..میدونست حق با نامجونه اما نمیتونست برای دیدن اون هیبرید گربه صبر کنه!!

به عنوان فهمیدن سرش و تکون داد و بوسه نرمی رو لبهای نامجون گذاشت و با دلخوری گفت:

"میخوای بخوابی یا بازم میخوای خودت و تو پرونده ها غرق کنی؟"

البته جین حق داشت و نامجون هم این و میدونست!! اخیرا چندتا حیوون بیمار داشت و باید ازشون مراقبت میکرد و همینطور یه تحقیق دامپزشکی داشت و باید کاملش میکرد!

نامجون لبخند شرمنده ای زد و گفت:

"ببخشید عزیزم! امشب قراره در اختیار تو باشم! هرچی که تو گفتی!"

جین لبخند شیرینی زد و از نامجون فاصله گرفت و گفت:

"دلم میخواد باهم فیلم ببینیم! میشه؟"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Where stories live. Discover now