⊱ᴘᴀʀᴛ 25⊰

7.2K 1K 232
                                    

ماه دوم بارداری تهیونگ بود و نزدیک کریسمس بود!

و هم تولد تهیونگ نزدیک تر شده بود و نامجین هم مراسم ازدواجشون و گرفته بودن و حالا رسما همسر قانونی هم بودن!

تهیونگ هم اخیرا حساس تر شده بود و دلش میخواست همش کنار جونگ‌کوک باشه و البته جونگ‌کوک با جون و دل اینکار و میکرد!

همه چی خوب بود و تنها مشکلی که وجود داشت..استرس جونگ‌کوک برای سورپرایزش تو شب کریسمس بود!

بعد از خدافظی مفصل با کیتنش از خونه خارج شد و به سمت دانشگاهش رفت!

در نبود جونگ‌کوک،جین یا نامجون میومدن دنبال تهیونگ و اون و میبردن پرورشگاه پیش خودشون و هیبرید های دیگه تا تهیونگ در نبود جونگ‌کوک حساس و تنها نباشه!

هانا لبخند دندون نمایی زد و با ظرف سیبی که توی دستش بود به سمت تهیونگ رفت!

(همون دختر هیبرید سنجاب که دوست تهیونگه..اگه یادتون باشه!)

کنار تهیونگ نشست و عروسک پنگوئن بزرگ رو که تهیونگ تو بغلش گرفته بودتش و از بین دستاش بیرون کشید و گفت:

"بیا مامان کوچولو! یکم بخور تا نی نی‌ت گرسنه نمونه!"

تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و دمش و به آرومی تکون داد و یه برش از سیب رو برداشت و گفت:

"مرسیی هانی!"

هانی..لقبی بود که تهیونگ‌ برای دوستش انتخاب کرده بود و البته هر دفعه جونگ‌کوک با هانی خطاب شدن دختر حسودی میکرد و چشم غره ای به دختر می‌رفت و هانا هم متقابلا دندون هاش و روی هم می‌فشرد و ادایی برای جونگ‌کوک در می‌آورد!

تهیونگ بعد از قورت دادن سیبش گفت:

"هانی به نظرت نی نیِ من و گوکیم چیه؟"

هانا چینی به بینیش داد و دم پر خزش و لای پاهاش پیچوند و گفت:

"دختره!"

تهیونگ لباش و غنچه کرد و گفت:

"واقعا؟‌ گوکی میگه فک میکنه پسره! میگه رایحه دیگه ای که دارم اکالیپتوسه و فک میکنه پسره!"

هانا چشمی چرخوند و گفت:

"گوکیت یکم احمقه! ربطی به رایحه نداره! رایحه تند و خنک اکالیپتوس میتونه برای یه دختر هم باشه!"

تهیونگ چینی به بینیش داد و خر خری کرد و گفت:

"گوکیم احمق نیست! اون فقط نظرش و گفت!"

هانا نگاه چپی حواله تهیونگ کرد و گفت:

"حالا هرچی! خودت چی فک میکنی؟"

تهیونگ نگاهش و به شکم کمی برآمده اش داد و دستش و رو شکمش گذاشت و گفت:

"نمیدونم..حس عجیب و خوبی میده!"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang