part 15

371 98 64
                                    

*******
چشمانش را باز کرد.
با دیدن چهره ی زیبا و غرق در خواب ژان لبخند محوی زد.

به آرامی دستش را به طرف موهای مشکین رنگ‌ ژان که روی پیشانی اش ریخته بود برد.
به آرامی آن ها را کنار زد و نفس عمیقی کشید.
بوسه ی کوتاهی روی پیشانی ژان کاشت و به آرامی از روی تخت بلند شد.

به طرف حمام سوییتشان‌ رفت و درش ‌را باز کرد.
وارد حمام شد و به آرامی در را بست تا ژان را بیدار نکند.

دوش کوتاهی گرفت و بعد از پوشیدن حوله تن پوش از حمام بیرون رفت.
خیلی خسته بود پس با همان حوله تن پوش کنار ژان دراز کشید و چشمانش را بست.

چند لحظه بعد‌ با شنیدن صدای ژان چشمانش را باز کرد.
ژان که روبرویش خوابیده بود آرام گفت.
"ییبو...چرا با حوله خوابیدی؟ سرما می خوری"

ییبو نفس عمیقی کشید.
"خوابم ‌میاد"

صدای تق تق در آمد. ییبو چشمانش را باز کرد و دید داخل وان نشسته.
وحشت زده به اطراف نگاه کرد.
خواب از سرش پریده بود.

ضربان قلبش روی هزار بود.
صدای تق تق دوباره تکرار شد.
با صدای لرزانش گفت.
"بله؟"

خواست از داخل وان بلند شود اما نتوانست.
انگار با چسبی قوی او را به کف وان چسبانده بودند.

صدای تق تق تکرار شد و ییبو وحشت زده فریاد زد.
"ژان؟!"

جوابی نیامد.
می توانست سرمای آب را حس کند.
چراغ حمام خاموش و روشن می شد. و میان آن خاموش شدن هایش ییبو می‌توانست پنجه های سیاهی که آرام آرام روی دیواره ی وان می نشیند را ببیند.

چشم هایش را باریک کرد.
پنجه هر لحظه دراز تر می شد و ییبو را به وحشت می انداخت.

چشمانش را بست و التماس کرد.
"بیدار شو بیدار شو بیدار شو"
چراغ خاموش شد و ییبو توانست داغی نفس هایی را پشت گردنش حس کند.

با وحشت از جا پرید و نفس نفس زنان خودش را به سمت دیگر وان پرت کرد.
ناگهان ‌چراغ روشن شد و ییبو دو چشم بزرگ که رنگ هرکدامش متفاوت بود را جلوی چشمانش دید.

فریادی کشید که پنجه ای دور گردنش حلقه شد و سر او را داخل آب فرو برد.
ییبو با ضعف تقلا می کرد تا از دست آن موجود لعنتی خلاصی یابد.

صدای خنده ی ترسناکی را شنید.
با وحشت چشمانش را باز کرد و روی تخت نشست.
صدای نگران ژان در گوشش پیچید.
"ییبو حالت خوبه؟ کابوس دیدی؟"

ییبو سرش را به طرف ژان برگرداند اما ژان پشتش را به او کرده بود و آرام نفس می کشید.
ضربان قلب ییبو بالا رفت. اگر ژان خواب بود پس‌چه کسی با او حرف زده بود؟

با صدای لرزانی زمزمه کرد.
"ژا...ن...گه؟"
صدای ژان دوباره به گوشش خورد.
"ییبو حالت خوبه؟"

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Where stories live. Discover now