part 19

437 108 75
                                    

با به یادآوری ژان چشمانش گرد شد. نگاهش را به موبایلش انداخت و متوجه چهل تماس از دست رفته و تعداد زیادی پیامک از طرف ژان شد.

محکم به پیشانی اش کوبید.
"اوه اوه...بدبخت شدم"
پیام های ژان را باز کرد.

"ییبو؟"
"ییبو کجایی؟"
"ییبو چرا جوابمو نمی دی؟"
"ییبو می شه بگی کجایی؟"

"ییبو خواهش میکنم جواب بده دارم از نگرانی می میرم"
"ییبو لطفا؟!"
"اشتباه کردم ییبو تورو خدا جواب بده"

"ییبو خواهش می کنم جواب بده...کجایی؟"
"می خوای منو بکشی نه؟"
"ییبووووووو"

"بو دی...من اشتباه کردم ببخشید"
"لطفا برگرد ییبو واقعا معذرت می خوام"
"نمی خواستم ناراحتت کنم بو دی تو رو خدا برگرد"
"بو دی"

ییبو با قلبی فشرده پیام های ژان را می خواند.
ژان غرورش را کنار انداخته و داشت از او معذرت خواهی می کرد.

ییبو دوست داشت خودش را همان جا به چند تکه ی مساوی تقسیم کند.
با سرعت به طرف هتل حرکت کرد که دوباره صدای پیام موبایلش آمد.

سرعتش را بیشتر کرد و پیامش را خواند.
"ییبو التماست می کنم برگرد"
دستانش آنقدر یخ زده بود که نمی توانست چیزی تایپ کند پس سرعتش را بیشتر کرد که سریع تر به هتل برسد.

بالاخره به هتل رسید و وارد آسانسور شد.
با سرعت دکمه ی طبقه ی پنج را زد و با پایش روی کف آسانسور ضرب گرفت. در بسته شد و آسانسور رو به بالا حرکت کرد.

پس از لحظاتی که برای ییبو خیلی طولانی به نظر می آمدند در باز شد.
ییبو با سرعت به طرف سوییتشان رفت و در زد.

لحظه ی کوتاهی بیشتر طول نکشید که در باز شد.
ییبو با دیدن ژان که با موهایی به هم ریخته چهره ای رنگ پریده و چشمانی خیس از اشک روبرویش بود قلبش فشرده شد.

ژان با دیدن ییبو بدون هیچ تعللی خودش را در آغوش او پرت کرد و دستانش را محکم دور گردن او حلقه کرد.
"ییبو..."

ییبو حیرت زده دستانش را دور کمر ژان حلقه کرد. ژان هق هق کنان گفت.
"ببخشید ییبو...ببخشید که بهت شک کردم...ببخشید که اون حرفای نحسو زدم...ببخشید ییبو این ژان احمقو ببخش..."

ییبو با قلبی فشرده شده از شنیدن صدای دورگه ی ژان و هق هق هایش به سمت داخل سوییت قدم برداشت و همانطور که ژان را در آغوش خود نگه داشته بود در را با پایش بست و آرام زمزمه کرد.
"هیششش آروم باش...چیزی نیست"

ژان دوباره هق زد و نالید.
"ببخشید ییبو ببخشید...ببخشید...ببخشید"

ییبو آرام موهای به هم ریخته ی ژان را نوازش کرد.
"آروم.‌‌‌..آروم باش چیزی نیست...لازم نیست عذرخواهی کنی...چیزی نیست"

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang