part 28

337 101 29
                                    

ییبو به آرامی ژان را روی تخت خواباند که ژان چشمانش را باز کرد. ییبو کنار ژان نشست و موهای حالت دار و مشکین رنگ او را از روی پیشانی اش کنار زد.

ژان آرام زمزمه کرد.
"فکر کردم...کارم تمومه"
ییبو لب زیرینش را به دندان گرفت و گفت.
"اون عوضی...باید می کشتمش"

ژان دستش را روی دست ییبو گذاشت.
"ولش کن"

ییبو دست ژان را آرام فشرد و گفت.
"معلوم نیست چی شده...اون عوضی می گفت یکی تهدیدش کرده که بهت تجاوز کنه...ولی نمی فهمم چرا یکی باید یکی دیگه رو تهدید کنه که به تو تجاوز کنه"

ژان نگاهش را به کناری دوخت و زمزمه کرد.
"انتظارش می رفت"
ییبو با تعجب گفت.
"چی؟ چرا باید یکی بخواد..."

ژان نگاهش را به چشمان ییبو دوخت.
"ییبو...تو الان اهمیت زیادی برای سازمان جادوگرا داری...خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی"

ییبو پلکی زد.
"یعنی می گی یکی بخاطر اینکه به من صدمه بزنه این کارو کرده؟"

ژان سرش را تکان داد.
"قطعا...یکی که دشمن جادوگرا باشه..."

ییبو با شنیدن آن حرف آهی کشید.
"حالا ما باید با این چیزا هم دست و پنجه نرم ‌کنیم؟"

ژان به آرامی نشست و خودش را در آغوش ییبو جا داد. سرش را روی شانه ی ییبو گذاشت و پیشانی اش کناره ی گردن او تکیه داد.

ییبو به آرامی دستش را روی موهای ژان گذاشت و مشغول نوازششان شد.

ژان آرام زمزمه کرد.
"ییبو..."

ییبو زمزمه وار گفت.
"هوم؟"
"می شه برام آهنگ بخونی؟"

ییبو لبخند محوی زد و گفت.
"داری انتقام می گیری؟"
ژان آرام خندید و گفت.
"تو فکر کن آره"

ییبو با همان لبخند محو روی لبانش سرش را تکان داد و کمی فکر کرد.
"بزار ببینم چی باید بخونم..."

چند لحظه بعد به آرامی شروع به خواندن آهنگی کرد؛ آهنگی که می دانست ژان به آن علاقه ی زیادی دارد.
ژان با شنیدن آهنگ مورد علاقه اش لبخندی زد و نفس عمیقی کشید اما با یادآوری حرف های مایکل و اتفاقی که به تازگی افتاده بود لبخندش محو شد.

کاش می توانست زمان را نگه دارد یا می توانست یییو را بردارد و به دنیایی دیگر برود. کاش می توانستند کنار هم زندگی آرامی داشته باشند.

اما این ها ممکن نبود. ییبو و او هر دویشان درگیر این اتفاقات شده بودند و توانایی جدا شدن از آن ها را نداشتند. انگار که تمام گوشت و خونشان با این ماجرا ها آمیخته شده بود.

او نیز قول داده بود؛ قول داده بود که با هر خطری روبرو شود اما ییبو را رها نکند. خودش این راه را انتخاب کرده بود.

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Where stories live. Discover now