part 7

418 122 33
                                    

چهره ی ییبو از شدت درد در هم شده بود. بدنش می لرزید و صورتش را با نا امیدی به قفسه سینه ژان می فشرد تا شاید دردش را کم تر کند‌، اما اثری نداشت.
از شدت درد حالت تهوع گرفته بود و می خواست هر چیزی که تا آن لحظه خورده را بالا بیاورد.

ژان با درماندگی و نگرانی همچنان ییبو را در آغوش خود گرفته بود و موهای لختش را نوازش می کرد.
ییبو ساق دست ژان را چنگ زد و نالید.
"خیلی درد می کنه.‌..ژان گه..."

ژان به حدی درمانده بود که‌ نمی دانست باید برای بهتر شدن حال ییبو چه کاری‌ انجام دهد.
زیر لب‌ نالید.
"چرا این همه آبجو خوردی آخه؟"

خم شد و ییبو را روی دستانش بلند کرد. ییبو حتی نمی‌ فهمید چه اتفاقی در حال رخ دادن است. اگر در آن‌ حال نبود هرگز به ژان اجازه نمی داد که او را آن طور روی دستانش بلند کند.

ژان ییبوی بد حال را به اتاقش برد و روی تختش خواباند. دستش را روی پیشانی ییبو گذاشت.
"خیلی داغه!"

خواست از اتاق ییبو بیرون برود که ییبو نالید.
"ژان گه..."
ژان با مهربانی دستش را گرفت.
"من همین جام ییبو...می رم آب و حوله بیارم...تب داری"

اما ییبو انگار نمی شنید. به پهلو چرخید،  خودش را جنع کرد و نالید.
"ژان گه...دارم می‌ میرم"

ژان به آشپزخانه رفت. ظرف گودی را برداشت و از آب سرد پر کرد. حوله ی تمیزی را نیز برداشت و به اتاق ییبو رفت. کنار ییبو روی تخت نشست. ییبو همچنان زیر لب ناله می‌ کرد.

ژان ییبو دستش را روی بازوی ییبو گذاشت و او را از حالت جمع شدگی در آورد. حوله را خیس و آرام صورت داغ شده ی ییبو را تر کرد.
ییبو ناله ای سر داد و ملحفه را زیر دستان لرزانش فشرد.

ژان دست های ییبو را آرام برداشت و  با حوله تر کرد. پایین تر رفت. پاچه های شلوار ییبو را بالا کشید و پاهایش را نیز با حوله خیس کرد.

ییبو چشمانش را به هم فشرد و از شدت درد نالید.
ژان حوله را به آب زد سپس آبش را گرفت. موهای ییبو را از روی پیشانی اش کنار زد و حوله را روی پیشانی اش گذاشت.

ییبو همچنان ناله می‌کرد. ژان با درماندگی به چهره ی پر از درد ییبو نگاه کرد و زمزمه کرد.
"چیکار باید بکنم حالت بهتر شه ییبو؟"

از جا برخاست و دوباره به آشپز خانه رفت. قرص مسکنی را از یخچال برداشت و داخل جیب هودی اش گذاشت. لگنی را از آب پر کرد و به اتاق ییبو برد.

دوباره به آشپزخانه رفت و لیوانی از اب پر کرد و به اتاق ییبو برد. سر ییبو را از روی بالش بلند کرد. قرص را روی لبش گذاشت.
"قرصه...دردتو آروم‌ می کنه"

ییبو دهانش را باز کرد که ژان قرص را آرام روی زبان او گذاشت. لبه ی لیوان آب را روی لبان ‌ییبو گرفت.
ییبو یک ‌قورت آب را نوشید.

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Where stories live. Discover now