کانگ های که دستش را روی کتف ژان گذاشته بود به آرامی او را نوازش کرد و با مهربانی گفت.
"نگران نباش ژان مطمئنم ییبو می تونه از پسش بربیاد..."ژان نگاهش را از دستان قفل شده اش گرفت و به روبرو دوخت.
"ولی من حس خوبی ندارم..."
قفل دستانش را محکم تر کرد.
"همیشه این حس من درست از آب درمیاد"نگاهش را به کانگ های دوخت.
"اگر همه چیز اونجوری که مایکل برنامه ریخته نشه چی؟ اگر برخلاف تصور اونا ییبو وارد دنیای شیاطین بشه چی؟ ییبو به اندازه ی کافی برای جنگیدن باهاشون آموزش ندیده..."مردمک چشمانش می لرزید.
"اصلا شاید شیطان سیاه و دارو دسته اش با نقشه اون نگهبانو کشتن که مایکل بترسه و بخواد فرآیند درمان ییبو رو سربع تر انجام بده..."هرچه کلمات بیشتری به زبان می آورد بدنش از استرسی که به او وارد می شد بیشتر و بیشتر به لرزش می افتاد.
"اونجوری ییبو وارد دنیای شیاطین میشه...اگر شیطان سیاه خودش شخصا اونجا باشه و ییبو رو بکشه چی؟ ییبو به غیر از چند تا آموزش ساده برای مقابله با شیاطین هیچ آموزش دیگه ای ندیده..."کانگ های نگاه نگرانش را به دونگ ووک دوخت که دونگ ووک موهایش را با کلافگی بالا داد.
"راست میگه...ممکنه همه ی اونا از اولش نقشه شیطان سیاه بوده باشه که راحت تر ییبو رو از میدون به در کنه...مایکل هم گولشو خورده"ژان با استرس لب زیرینش را جوید و با پایش روی زمین ضرب گرفت.
کانگ های آهی کشید و گفت.
"بیاین یکم مثبت فکر کنیم..."صدایش ضعیف شد.
"امیدوارم اونجوری که تو میگی نباشه ژان..."************
ییبو چشمانش را باز کرد و نگاهش را به اطراف چرخاند.
با دیدن سقف آشنای اتاقش نشست و ژان را صدا کرد.
"ژان!"اما جوابی نشنید.
با تردید از روی تخت پایین رفت و به اطراف نگاهی انداخت؛ همه چیز طبیعی به نظر می رسید اما چرا حس خوبی نداشت؟به طرف در اتاق که بسته بود رفت و دستش را روی دستگیره اش گذاشت.
تا خواست در را باز کند صدای هیس هیسی از پشت سرش به گوش رسید.به سرعت برگشت که دو چشم بزرگ که رنگ های متفاوتی داشتند را جلوی چشمانش دید.
فریادی کشید و با سرعت خودش را کنار کشید که به میز برخورد کرد.بدن آن دو چشم بزرگ رنگی آرام آرام شکل گرفت. ییبو به راحتی می توانست آن موجود کوچک را به یاد بیاورد.
همان موجود هشت پا شکل بود که وقتی در خانه ی ژان بود به او گفته بود قلبش را می خواهد.
ییبو با چشمان گرد شده به چشمان موجود خیره و منتظر حرکتی از جانب او شد.موجود دهان گشادش را باز کرد و با صدای هیس هیس مانندی گفت.
"اون...نقشه داره..."ییبو پلکی زد و گفت.
"چی؟!...کی نقشه داره؟"
موجود سرش را کج کرد، دست و پاهایش را تکان داد و گفت.
"شیطان سیاه...اون...تو رو کشوند اینجا...اون...می خواد...تو رو بکشه"

YOU ARE READING
ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ
Fanfiction《 این طلسم از خطرناک ترین و بدترین طلسم هایی است که انسان ها در طول تاریخ به خود دیده اند. شاید در چند قرن تنها یک نفر پیدا شود که بتواند جرعت کند و چنین طلسمی را به انجام برساند. تا به حال هیچ راه نجاتی برای این طلسم یافت نشده. هیچراه فراری نیس...