پارت ۲۴

413 124 16
                                    


صدای خنده ی بلند خانوم وانگ از بلندگو گوشی در فضای ساکت اتاق اکو شد و در ادامه گفت
_ خوب نیاز نیس خیلی بترسی این درواقع تیتیر روزنامه فرداس .. البته قرار بود امروز باشه اما من تصمیم گرفتم بهت یه فرصت دوباره بدم
ییبو  که از صدای خنده آن زن جری شده بود به سرعت جستی زد و گوشی رو از دست جان قاپید دست به کمر ایستاد و گفت
_چی از جونش میخوای؟؟ بهت گفتم اونو قاطی این ماجرا نکن  هیچ ربطی به اون نداره
چرا دست از سرش برنمیداری من که اون کوفتی و امضا کردم تو چه مرگته؟؟؟
خانوم وانگ با سرخوشی و ته مایه تمسخر گفت
_برای یه مجرم زیادی زبونت دراز نیست وانگ ییبو ؟؟
ییبو هوفی کشید رو مبل کنار جان فرود آمد و در حالی که موهایش را با کلافگی تکان میداد با ناچاری گفت
_دیگه چی ازم میخوای؟؟؟

_تو فکر میکنی خیلی زرنگی اگه دوربینارو از کار بندازی یا نگهبانارو بپیچونی من نمیفهمم کار تو بوده؟؟
بهتره بدونی به خاطر گندی که دیشب زدی مجبور شدم جلو هر احمقی از راه میرسه دولا راست بشم تا این افتضاحو جمع کنم عوض تشکر داری باهام اینجوری حرف میزنی ؟؟؟
ییبو با کلافگی دم عمیقی گرفت و بی توجه به حرفهایی که شنیده بود گفت
_فقط بگو چی میخوای سانرن ییشوان؟؟؟
خانوم وانگ خنده ای از سر رضایت سر داد
_ در واقع چیزی که میخوام رو تو نمیتونی بهم بدی پسر جون اما برای فعلا اون فایل هایی که دزدیدی پس بیار...
ییبو پوزخندی زد و از جا بلند شد و گفت
_ نمیتونم اینکارو بکنم متاسفم
_البته که میتونی!
انگار این مادر و پسر به خوبی متوجه حرف یکدیگر میشدند این جان بود که این وسط از همه جا بیخبر بدون حرف فقط نظاره گر بود
ییبو چند قدمی دور شد و نزدیک پنجره بزرگ حال ایستاد به بیرون و پرتو پر نور آفتاب که انگار امروز همه چیز را درخشانتر کرده بود خیره شد و گفت
_نمیتونم چون همچین فایلی دیگه وجود نداره دود شده و رفته هوا ...
تو چه غلطی کردی؟؟؟
صدای فریاد زن عصبانی بود که میکروفن گوشی را به لرزه در آورد
_گفتم که من تماما نابودش کردم دوس ندارم یاد آوریش کنم اما قبلا بهت هشدار داده بودم با من بازی نکنی...
البته برای تو که اونقدرام بد نمیشه اون نامزد دغل بازت هیونسونگ میتونه همه چیزو راست و ریست کنه فقط باید باور کنه که سر این یکی رو نتونسته کلاه بذاره
صدای خانوم وانگ با عصبانیت و فریاد شنیده میشد
_  ییبو تو به خاطر اون پسره داری چه غلطی میکنی ؟ میدونی بحث چند هزار دلار پوله ؟؟اون آدم انقد برات مهمه  ؟؟
_همینطوره برام مهمه و اجازه نمیدم تو از این موضوع سو استفاده کنی
_میدونی میتونم راحت بفرستمت زندان... هر دوتونو
_هر کاری دلت میخواد بکن به هر حال اولین باری نیست که اینکارو میکنی اما مواظب باش کجا قدم برمیداری چون کرم خرابکاری که بین لایه های سیستم مخفی کردم ممکنه هر لحظه خودشو نشون بده و مطمئنم دلت نمیخواد کل سیستم امنیتی شرکت به خطر بیفته...
سانرن ییشوان با ته مایه تمسخر به پسرش گفت
_تو داری منو تهدید میکنی؟؟؟تو یه الف بچه فک کردی کارت خیلی درسته فک کردی میتونی کل سیستم شرکت با یه ویروس کوچولو به هم بریزی ؟؟؟
ییبو در حالی که پنجررو کمی باز میکرد تا هوای تازه رو استشمام کنه گفت
_ امتحانش مجانیه و البته قرار نیست تماما به هم بریزمش همینکه به اندازه کافی به اعتبار شرکت لطمه بزنم کافیه ...
_ییبو تووو....
ییبو به آرامی گوشی را از گوشش فاصله داد و در میان داد و فریادهای آن زن  دکمه قطع اتصال را فشرد رو به صورت بهت زده جان چرخید با لبخند آرامش بخشی گفت
_نگران نباش اون هیچ مدرکی نداره وگرنه مطمئن باش به جای یه تیتر خبری فیک عکس واقعی در حال ارتکاب جرم رو برات میفرستاد
جان با تردید و دو دلی دستانش را در هم پیچیده بود رو با ییبو گفت
_میخوای بگی خطری تهدیدمون نمیکنه ؟
_درز کردن این اخبار به ضرر خود شرکت اینکه رقبا و سهام دارانشان  متوجه بشن که یه باگ امنیتی تو سیستم شرکت وجود داره خیلی براشون گرون تموم میشه
جان نفسی گرفت دستی به صورتش کشید انگار قصد داشت نگرانی و استرس که تماما چهره اش را پوشانده بود با به جریان انداختن خون درون صورتش بزداید
رو به ییبو که همراه لپتاپ درون دستانش نزدیک میشد  نگاه کرد و گفت
_خوب حالا باید چکار کنیم  ؟

 just You پایان یافتهWhere stories live. Discover now