همیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست.....
گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره.....
ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه
#ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک
#vkookmin
#vmin
#vkook
#jikook
وضعیت:پایان یافته
کوک از پشت حریر آویز سفید تخت خواب به بارون پشت پنجره نگاه میکرد... صدای رعد و برق بلند از همیشه بود.. کوک تو گذشته ها دنبال چیزی میگشت شاید یه خاطره ی خوش.... یه روز شیرین.... یا یه شب طلایی... فلش بک _کوکی با من ازدواج میکنی؟ جونگکوک دستاشو جلوی دهنش گرفت باورش نمیشد بعد از پنج سال دوست داشتن بلاخره قراره یکی بشن با صدایی که میلرزید گفت: _آره.... یعنی.... بله... من... خدای من نمیدونم چی بگم تهیونگ جونگکوک رو محکم بغل کرد... پیشونیشو بوسید و گفت : +تو تا ابد ملکه ی قلب منی پایان فلش بک و حالا سه سال از اون روز میگذشت..... تهیونگ هر روز بیشتر از دیروز عاشقش بود و اون هم دیوانه وار تهیونگ رو میپرستید با صدای خدمتکار به خودش اومد *ارباب جواب صبحانتون رو اینجا میل میکنید یا تشریف میارین به سالن؟ _تهیونگ اومده؟ *خیر ایشون هنوز تشریف نیاوردن _باشه برو چند دقیقه ی دیگه میام خدمتکار از اتاق تهکوک خارج شد..... کوک از پله ها پایین رفت و وارد سالن شد عمارت تهیونگ اونقدر بزرگ و باشکوه بود که هیچوقت تکراری نمیشد.... اما یه چیزی این وسط کم بود و هرچقدر بیشتر میگذشت کمبودش بیشتر به چشم میومد!جونگکوک صندلی رو عقب کشید و نشست.... میز پر شده بود از تمام چیزایی که دوست داشت جز تهیونگی که باید درست روبروش مینشست.... بارون شدت گرفته بود.....جونگوک مشغول خوردن صبحانه شد خدمتکار وارد سالن شد و گفت: * ارباب جوان امروز عصر مهمان دارید جونگوک لباشو مثل یه نجیب زاده پاک کرد و گفت : _مهمون؟ کی؟ *ارباب کیم بزرگ و همسرشون جونگوک آهی کشید و از خوردن صبحونه دست کشید بازم قرار بود همون صحبتای همیشگی رو بشنوه
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
عمارت تهیونگ
کیم جونگ بزرگ از قهوش نوشید و بعد فنجون طلایی رو روی میز شیشه گذاشت و سکوت رو شکست =جونگ کوک عزیزم خودت که میدونی من و همسرم عاشق تو و تهیونگ هستیم اما اینم میدونی که تهیونگ چقدر عاشق بچه س کوک سرش رو پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت جینهو صداشو صاف کرد و گفت : £تو ملکه ی ما و تهیونگ بودی و خواهی موند قرار نیست اون امگا جای تورو برای تهیونگ بگیره اون فقط بچه رو به دنیا میاره و میره و بعد اون زن امگا بلند شد و اومد نزدیک کوک نشست دستشو تو دستاش گرفت و ادامه داد £کوکی قشنگم میدونم این موضوع خیلی ناراحت کنندست اما قسم میخورم این برای صلاحه هردوتونه ازت خواهش میکنم با تهیونگ صحبت کنی و بهش بگی که موافقی تا تو موافقتتو اعلام نکنی اون راضی نمیشه کوک که سعی میکرد بغضش رو نشکنه گفت: _شما یه ماهه که سعی دارین با من صحبت کنین تا موافقت کنم من میدونم که هیچ دوا و درمونی فایده نداشته و من بچه دار نمیشم اما چه تضمینی هست که تهیونگ عاشق اون نشه =اوه پسر عزیزم خودت که میدونی این حرفا خنده داره تهیونگ هرگز عاشق کسی جز تو نمیشه _اگه بشه چی £من بهت قول میدم که این اتفاق نمیفته اصلا اون شخصی که قراره بچه رو به دنیا بیاره یه آدم زشت و عقب موندس _آمَ! جینهو خندید و گفت: £قبلا که بهت گفتم اون اصلا هیج خانواده ای هم نداره _اینجوری که.... اینجوری که بچه زشت میشه... اصلا چرا یه دختر زشت و فقیر رو انتخاب کردین £برای اینکه اگه اون از یه خانواده ی اصل نصب دار باشه بیرون کردنش از عمارت کار ساده ای نیست قراره اون بعد از به دنیا آوردن بچه برای همیشه گورشو گم کنه عوضش قراره کلی پول بگیره =در صمن اون یه دختر نیست اون پسره _چی؟! پسره؟ £اره اون یه پسر امگاست کوک قشنگم اگه تو موافقت کنی همه چیز به خوبی پیش میره ددی و اپای اون بچه تو و تهیونگ هستین اون پسر هیچ نقشی تو زندگی شما نخواهد داشت خیالت راحت _آره شما یه ماهه ک این چیزارو ب من میگین اما من میترسم =به ما اعتماد کن _ینی اون بعد از به دنیا آوردن بچه میره؟ =اره همینطوره _اگه بچشو بخواد چی؟ £عزیز من چنین اتفاقی نمیفته همه چیزو تموم شده بدون کوک با ناراحتی گفت : _باشه قبول میکنم جینهو کوک رو بوسید و گفت: تو زیباترین ملکه ی دنیایی