تهیونگ خیلی آروم جیمینو روی تخت خوابوند
×زودتر برین ممکنه یون ایمو ببینتتون
+جیمین؟
×جانم
+خواهش میکنم مراقب خودت باش تا وقتی که ایمو اینجاست شاید نتونیم زیاد بهت سر بزنیم
×میدونم تائه.... نگران نباش
کوک لب های گرم جیمین رو بوسید...... برای لمس تن جیمین بی قرار بود... برای حس کردنش.... برای یکی شدن....
_بی طاقتم
+فقط یکم دیگه باید تحمل کنیم آلفا کوچولوهای من به دنیا بیان بعدش دیگه هیچ مانعی وجود نخواهد داشت
×همینطوره... برای دیدنشون لحظه شماری میکنم
+منم همینطور اما بیشتر برای لمس تو لحظه شماری میکنم جوجه ی من
جیمین لبخند زد و صورت تهیونگ رو لمس کرد
×میدونستی تو ایده آل ترین الفای دنیایی...
تهیونگ دست جیمینو از رو صورت خودش برداشت و بوسید
+توام زیباترین معشوقه ی ممنوعه ی دنیایی! برای تصاحبت دل تو دلم نیست
_چرا جنگیش میکنید باز فیلم تاریخی دیدین؟
+هیسسسسسسسس آروم تر حرف بزن ایمو میشنوه
کوک زمزمه وار گفت :
_من حسودیم شد خو
+چی؟
_میگم من حسودیم شد
+جیمین تو میشنوی چی میگه؟!
جیمین خندید و سرشو به سمت بالا حرکت داد
کوک به بازوی تهیونگ مشت زد
_خیلی بدجنسین
جیمین هم مثل کوک زمزمه وار گفت :
×ملکه؟
_با منی؟ بله؟!!!!
×دوست دارم
_وای احساس میکنم قلبم ترک برداشت
+صداتو بیار پایین
کوک آروم تر گفت:
_میگم احساس میکنم قلبم ترک برداشت
×پماد بخرم؟
_نه با پماد درست نمیشه
هر سه تاشون ریز خندیدن صدای پچ پچ های یواشکیشون سکوت شبو شکسته بود......
_جیمینا اگر فقط یک روز به عمرم مانده باشد تو را از قصر تنهایی ات خواهم ربود
+نه نه این قشنگ نبود
_عه چرا؟!
×نه تو استعداد نداری
_چرا همش منو ضایع میکنین؟!
تهیونگ لپ کوک رو محکم کشید و گفت :
+چون خیلی خوردنی هستی
×اوه اوه حداقل تا وقتی یون ایمو اینجاست خودتونو کنترل کنین
_من میگم بیاین سه نفری همینجا تو اتاق جیمین بخوابیم
×نه بهتره برین تا الانشم زیادی موندین
+آخه دلمون برات تنگ میشه جوجه
×چند ساعت دیگه صبح میشه همو میبینیم
_کاش حداقل خوابتو ببینم.... اینم قشنگ نبود؟
×اره این خوب بود
بازم سه نفری ریز خندیدن
×هیسسس بسه بسه دیگه باید برین
تهیونگ لباشو رو لبای مارشمالوییِ جیمین گذاشت و غرق لذت شد کوک به بازوش مشت زد
_بسه دیگه تمومش کردی پس من چی!
تهیونگ با بی میلی از لبای جیمین دل کند کوک هم بوسه ی شیرینش رو لبای جیمین کاشت
×سارانگهه شب بخیر
_سارانگ هه
+شب بخیر جوجم
.
.
.
.
.
صبح روز بعدجیمین به آرومی چشاشو باز کرد...... نمیدونست چرا حوصله نداره از تختش دل بکنه.... هوای بهاری قهر کرده بود و ابرهای تیره آسمونو پر کرده بودن چقدر از این هوا متنفر بود......
بلاخره از تختش دل کند و از اتاق خارج شد با احتیاط از پله ها پایین اومد و وارد سالن غذاخوری شد یون ایمو و تهکوک مشغول خوردن صبحانه بودن
کوک با دیدن جیمین لبخند محوی زد جوری که یون ایمو متوجه نشه.....روز کوک با طلوع آفتاب شروع نمیشد با دیدن جیمین شروع میشد جیمین از لبخند زیبای جانگوک دلش ضعف رفت
"اوه بیدار شدی میتونی صبحونه رو با ما سرو کنی.... بد نیست اگه یکم آداب غذاخوردن هم یاد بگیری
×ممنون خلوتتونو بهم نمیزنم
" بیا بشین
جیمین صندلی رو عقب کشید و نشست حالا فاصله ی کمی با تهیونگ داشت..... ته از زیر میز دست جیمین رو گرفت و فشرد و بعد دستاشون تو هم قفل کردن
" من دیگه میرم تو اتاقم یادتون نره قضیه ی امشبو بهش بگین
+بله ایمو
بعد رفتن اون زن تهیونگ سرشو کج کرد و به جیمین خیره شد
+چقدر امروز خوشگل شدی
جیمین با خجالت لبخند زد
×قضیه ی امشب چیه؟!
_ چیزی نیست جیمین
+کوک خودت میدونی که ما....
_اما جیمین....
×چیشده؟!
+ببین جیمین.... نمیدونم چطوری بگم ما امشب از طرف یکی از کمپانی های بزرگ سئول به یه مراسمی دعوت شدیم... این یه مراسم معارفس و خیلی مهمه همه ی روسای مهم کمپانی های برتر باید توش شرکت کنن
×خب؟
+من خیلی سعی کردم کنسلش کنم ولی پدر و مادرمو که میشناسی از یه طرف اصرار اونا برای رفتنمون به اون مراسم از طرف دیگه هم پای اعتبار و منفعت شرکت درمیونه
×خب برین اینکه ناراحتی نداره
_ما نمیخوایم تنهات بذاریم
+خیلی سخته بخوام تو این وضعیت با وجود یون ایمو تنهات بذارم
×تهیونگ تو به اندازه ی کافی بخاطر من فشار روت بوده و هست.... خواهش میکنم به این مراسم برید همش چند ساعته مگه نه؟
+اره زیاد طول نمیکشه
×خب پس نگران چی هستین من مراقب خودم و بچه ها هستم
+آخه....
×آخه نداره باید برین اگه نرین به زور میندازمتون بیرون
_پس من نمیرم
+میدونی که باید باشی وگرنه مطبوعات و شایعات.....
×کوک خواهش میکنم نگران من نباش شما باید به اون مراسم برین
جیمین لبخند زد و یه بار سریع چشاشو بست و باز کرد (به نشونه ی رضایت)
چند ساعت بعد کوک و ته آماده ی رفتن شدن
کوک قبل رفتن یواشکی وارد اتاق جیمین شد و درو پشت سرش جیمین با دیدن جانگوک چند لحظه مکث کرد این اولین بار بود که جانگوکو با استایل رسمی میدید
در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود به طرف کوک رفت و بغلش کرد
×تو فوق العاده ای
کوک جیمین رو به گرمی فشرد و روی موهاشو بوسید
_چرا بغض کردی جیمینی
×باور نمیکنم مثل یه رویاست باورم نمیشه دارمت
جانگوک چند تار موی مزاحم رو از روی صورتش کنار زد و گفت:
_عشقی که از دل تنفر متولد بشه مثل طلوع آفتاب بعد از شب تاریکه
جیمین خندید و گفت :
×بلاخره تونستی یه جمله ی قشنگ بگی!
جانگوک خندید و قطره ی اشک جیمینو از صورتش کنار زد
_چرا گریه میکنی جیمین میخوای نریم؟
×نه باید برین.... خودمم نمیدونم چرا انقدر حساس شدم
_ منم باورم نمیشه تو همون امگای موذی و بداخلاق باشی
×خیلیم خوش اخلاق بودم و هستم
جانگوک لبخند زد اما خیلی زود لبخندش محو شد با نگرانی دستشو روی گوشه ی چشم جیمین تا زیر چونش کشید
_ جیمین مراقب خودت باش
و برای بار دوم همدیگرو بغل کردن جیمین چشاشو بست و رایحه ی جانگوکو با تمام وجود نفس کشید کوک به آرومی خم شد و سرشو روی شکم جیمین گذاشت
_لطفا مراقب پاپاتون باشین آلفاهای قوی من......
همون لحظه تهیونگ وارد شد
+اینجایی کوکا
_اره اومدم با جیمین خداحافظی کنم
تهیونگ به طرف جیمین رفت
+گریه کردی؟
×ببخشید دست خودم نیست
تهیونگ سر جیمینو به سینش چسبوند
+یه جوری گریه میکنی انگار قراره دیگه هیچوقت مارو نبینی!
جیمین با این حرف بلند تر گریه کرد.... کوک پشت جیمینو آروم ماساژ داد
+جوجه ی حساس من!
×لطفا زود برگردین من دیگه طاقت ندارم حتی یک ساعتم ازتون دور باشم این بچه ها هم همینطور
تهیونگ لب های جیمینو بوسید و گفت:
+نباید خودتو اذیت کنی جیمین آروم باش عزیزکم ما همیشه پیشتیم حتی اگه ازت دور باشیم
×نه نباید ازم دور باشین
+میخوای کنسلش کنم؟.... چجوری برم وقتی انقدر بی قراری
×نه برید.... برید منتظرتون میمونم زود برگردین
برای بار سوم همو بغل کردن و بعد با بی میلی از هم دل کندن انگار یه نیرویی نمیخواست اجازه بده اونا از هم دور بشن اما در نهایت بند این اتصال پاره شد و تهیونگ و کوک سوار ماشین شدن

YOU ARE READING
innocent
Fanfictionهمیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست..... گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره..... ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه #ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک #vkookmin #vmin #vkook #jikook وضعیت:پایان یافته