Part 17 (Revenge)

5.1K 641 30
                                    

یونگی

سیگارشو تو جاسیگاری خفه کرد بعد سیگار هشتمو  روشن کرد و درحالی که قدم میزد سعی می‌کرد افکارشو کنترل کنه....با صدای در از افکارش بیرون کشیده شد.
"بیا تو
*قربان
+بگو
*همه چی امادس هیچ راهی پیگیری وجود  نداره
" پس انجامش بدین
*بله قربان
یونگی بعد از خروج وکیلش از اتاق کنار پنجره ایستاد و لبخند کمرنگی زد
"امشب نابود میشی ته..... وقتی بفهمی معشوقه ی عزیزت میخواست امگای باردارتو بکشه قیافت دیدنی میشه
یونگی تونسته بود تو  همه ی سالنای عمارت تهیونگ به جز طبقه ی سوم یه دوربین بذاره و اینکارو توسط میچا انجام داده بود.... اما قطعا بعد از اینکه تهیونگ اون فیلمو میدید همه ی دوربینارو از کار مینداخت اما دیگه اهمیتی نداشت اون به هدفش رسیده بود هدف اون این بود که کاری کنه تا  جانگوک قاتل جیمین و بچش بشه اینجوری تهیونگ هم از وارث محروم میشد و هم از معشوقش.... درسته که نقشش اونجوری که می‌خواست پیش نرفته بود اما به گفته ی جاسوسش جیمین به زودی تو اون زیرزمین میمرد و تهیونگ بعد از فهمیدن بی گناهی جیمین هرگز جانگوک رو نمی‌بخشید!
قرار بود جاسوسش کارو یه سره کنه و حالا یونگی منتظر خبر خوش بود!
بارها و بارها به این قضیه فکر کرده بود یهو شروع کرد به خندیدن... اما هنوز آروم نبود هنوز می‌ترسید نقشش عملی نشه شایدم یکم فقط یکم عذاب وجدان داشت!

.
.
.
.
.
.

تهیونگ با استرس به دکتر چان که گوشی پزشکیشو رو  سینه ی نیمه  برهنه ی جانگوک گذاشته بود نگاه کرد.....
+چیشده دکتر؟
چان گوشیشو از گوشش درآورد و سرشو تکون داد.... تهیونگ تا مرز سکته رفت..... اگه دکتر میگفت کار از کار گذشته و سم اثر کرده واقعا نمیدونست چیکار کنه اما مطمئن بود جیمینو میکشه.... آب دهنشو با صدا قورت داد
"آقای کیم
+بله
" متاسفانه خبر خوبی ندارم
+چیشده
دکتر چان چشمای نگران و پر از استرس الفارو بررسی کرد و بعد سعی کرد با لحن آروم حرفشو بزنه
"از کی قرصاشو مصرف نمیکنه؟
+قرص؟..... آ....آها قرصاش چی مصرف نمیکنه؟!
" شواهد اینطور میگن.... بیماریش برگشته من که بهت گفته بودم نباید قرصاشو خودسرانه قطع کنه
+وای..... حالا باید چیکار کنم
"این همه مدت چطور متوجه نشدین؟
+من زیاد نمیومدم خونه بیشتر سرم گرم کارم بود
"شایدم گرم معشوقه ی جدیدتون!
+دکتر چان!!!
" اون حداقل چند ماهه که قرصاشو مصرف نمیکنه مگه  روانپزشکش بهتون نگفته بود اگه قرصاشو بذاره کنار ممکنه کارش به جنون بکشه
+اما اون خوب بود
"بیماری که افسردگی مزمن داره میتونه جوری باهاتون رفتار کنه که انگار اتفاقی نیفتاده اما کسی که به طور مداوم پیششه محاله متوجه ی رفتارای عجیبش نشه
+یعنی حال بدش بخاطر بیماریشه سم نیست؟
" بله؟ چی گفتین؟
+هیچی.... باید چیکار کنم خواهش میکنم بهم بگین
"هرچه سریعتر با روانپزشکش تماس بگیرین اون بهتون میگه چیکار کنید لطفا شرایط اینجارو براش عذاب اور نکنید تو فشار نذاریدش کاری نکنین که اون احساس بی ارزشی و ناراحتی کنه
تهیونگ سرشو تکون داد اون چندبار بخاطر جیمین کوک رو از خودش رونده بود و حالا قلبش درد میکرد..... اون خودشو مقصر همه ی اتفاقات میدونست....
.
.
.
.
.
.
.
بعد از رفتن دکتر چان با روانپزشک جانگوک تماس گرفت و بعد از تمام توضیحات و شنیدن سفارشای لازم کنار همسرش دراز کشید و به صورتش که حالا بعد مسکن آروم شده بود نگاه کرد 
+کوک منو ببخش عزیزم..... من خیلی متاسفم... من هیچوقت نمیخواستم ناراحتت کنم.... حالم از خودم بهم میخوره... من اصلا....
صدای نوتیفیکیشن گوشیش باعث شد چشمای اشکشیو پاک کنه و گوشیشو از روی پاتختی برداره....قرار بود روانپزشک نسخه ی جدید کوک رو براش بفرسته.
اما پیامی که براش اومده از یه شماره ی عجیب غریب بود.... با فکر اینه اون شماره هم ممکنه متعلق به دکتر باشه بازش کرد اما با فایل مواجه شد.....و بازم با فکر اینکه چرا دکتر نسخه رو تو یه فایل فرستاده اونو باز کرد.... اما با یه فیلم مواجه شد فیلمی که باعث شد خون تو رگاش یخ بزنه.
توی اون فیلم کسیو دید که شبیه جانگوک بود اما اون نبود آخه کوک چطور میتونست به طرز وحشیانه ای جیمین رو از پله ها پرت کنه! ممکن نبود اون به دیگران آسیب بزنه.... گوشیو رو تخت پرت کرد و سرشو بین دستاش گرفت.
+نه امکان نداره.... امکان نداره
با عجله از جاش بلند شد و جانگوک غرق در خوابو تنها گذاشت.....
+جانگ سو زنگ بزن به وکیل احمق من و بگو هرجور شده بفهمه این فیلم مزخرفو کی فرستاده
*بله ارباب
.
.
.
.
.
.
.
این سوک وارد زیرزمین شد سینی غذارو روی تخت کهنه گذاشت.
*برات غذا آوردم جیمین شی
جیمین با بی‌حالی به زن نگاه کرد تو تاریکی زیرزمین و تاری دیدش چهرشو خوب نمی‌دید.
*ولی فکر کنم  قبل خوردن غذا به انرژی نیاز داری برات آمپول تقویتی آوردم
جیمین اصلا حس خوبی نداشت بیشتر تو خودش جمع شد
*نترس امگا کوچولو آروم باش
این سوک جلوتر اومد و  نور کم سویی که از پنجره وارد زیرزمین میشد باعث شد چهره ی اون زن معلوم شه.... جیمین با ترس به سرنگی که تو دست این سوک بود نگاه کرد و سرشو به دو طرف تکون داد
*اوه چرا گریه میکنی گفتم که این فقط یه آمپول تقویتیه باعث میشه اون توله ی زشت تر از خودت آروم بخوابه انقد آروم که دیگه هیچوقت بیدار نشه راستی میچا گفت بهت بگم اگه دوست داشته باشی میتونیم بازم با هم بریم بیرون!!!!
امگا سعی می‌کرد حرف بزنه اما لباش پشت اون پارچه ی ضخیم مشکی زندانی شده بودن و فقط  صداهای نامعلوم از دهنش خارج میشد.... اشکاش با هم مسابقه گذاشته بودن..... دلش می‌خواست داد بزنه اما با دست و پا و دهنی که بسته شده بود هیچ کاری از دستش ساخته نبود.
حالا این سوک آماده ی تزریق مایع داخل سرنگ بود جیمین تا جایی که میتونست خودشو عقب کشید..... نباید میذاشت اتفاقی برای کوچولوش  بیفته اون بهش قول داده بود مراقبش باشه.... اینسوک سرنگو آماده ی تزریق کرد اما به محض اینکه سوزن سرنگ نزدیک بازوی امگا رسید جیمین خودشو عقب کشید
*داری وقتمو تلف میکنی عوضی.... هرلحظه ممکنه تهیونگ برسه احمق....... اگه باهام همکاری کنی و بذاری کارمو بکنم منم از اینجا آزادت میکنم... این بچه که مال تو نیست پس نگران هیچی نباش بذار کارمو بکنم بعد قول میدم فراریت بدم باشه؟
جیمین سرشو بلند کرد و با چشاش که پر از  خشم و نفرت بود به این سوک نگاه کرد این سوک از واکنش جیمین تعجب کرد فکر میکرد اون امگا انقد بی همه چیز و بیخیال باشه که  برای به دست آوردن آزادیش هرکاری بکنه.
دیگه نمیتونست صبر کنه حتما تا الان تهیونگ اون فیلمو دیده بود..... ایندفه بی معطلی به طرف جیمین رفت اما با باز شدن در زیرزمین سرنگ از دستش افتاد.... با ترس برگشت.... تهیونگ بهش نزدیک شد
+پس توام جاسوسی!
*ارباب.... اشتباه میکنید... من....
قبل از اینکه بتونه حرفشو تموم کنه موهاش توسط تهیونگ کشیده شد و به بیرون از زیرزمین پرت شد.... با برخورد محکم سرش به کف زمین جیغ کشید و قبل از اینکه بتونه از جاش بلند شه نگهبانها کشون کشون بردنش
تهیونگ به جیمین نزدیک شد... امگا بی‌حال سرشو به دیوار تکیه داده بود و چشاش نیمه باز بودن
حالا تهیونگ از گریه کردن جلوی جیمین خجالت نمی‌کشید......
+من..... من چیکار کردم باهات!
جیمین از اون همه فشار و درد خسته شده بود انقد خسته که دیگه چشاش داشت بسته میشد..... تهیونگ با عجله دست و پا و دهنشو باز کرد و اونو براید استایل بغل کرد و از زیر زمین بیرون اومد
+چانگ سو بگو ماشینو آماده کنن
*ولی قربان
تهیونگ داد کشید
+گفتم بگو اون ماشین فاکیو آماده کنن
*ب... بله قربان

ب

عد از اینکه جیمینو رو صندلی عقب ماشین گذاشت در ماشین رو باز کرد و راننده رو از ماشین پرت کرد پایین و به سرعت از عمارت خارج شد.
+دکتر چان؟
*چیشده؟!!! حال جانگوک بده؟؟
+من میخوام جیمینو ببرم بیمارستان حالش خوب نیست
"اما شما که نمی‌تونید اونو از عمارت خارج کنید
+تو فقط اون بیمارستان کوفتیو آماده کن زود خیلی زود.....


خب خیلی چیزا تو این پارت مشخص شد 🙂
راستی من تو پارتای اول به بیماری کوک اشاره کردم کیا یادشون بود؟ 🤔

امیدوارم این پارتم دوست داشته باشین 💖💟

innocent Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang