بعد از گذشت چند روز جیمین از بیمارستان مرخص شد......اون خانم و آقا همه چیو برای تهیونگ و کوک تعریف کردن حالا اونا جیمینو برای شنیدن واقعیت آماده کرده بودن جیمینی که هنوز نتونسته بود یه دل سیر به بچه هاش نگاه کنه و با خانوادش وقت بگذرونه
مادر جیمین یه بالش پشتش گذاشت و با دلسوزی گفت:
~خیلی باید مراقب خودت باشی
×ممنون خانم
اون زن با ناراحتی گفت:
~من خانم نیستم!
پدر گفت:
÷بذار همه چیو بهت توضیح بدیم
بعد آزمایش DNA رو به جیمین نشون داد
÷تو پسر مایی پسر کوچولوی گمشده ی ما.....اون شب ما تو فرودگاه بودیم و میخواستیم برای همیشه بریم اسپانیا اما متاسفانه یه لحظه ازت چشم برداشتیم و توی اون شلوغی یهو دیدم کالسکت هست اما خودت نیستی.....
مادرش با گریه ادامه داد
~همه جارو گشتیم...... چند ماه دنبالت گشتیم اما پیدات نکردیم خیلی روزای بدی بود وقتی از پیدا کردنت ناامید شدیم رفتیم اسپانیا ولی از همونجا همش پیگیر این بودیم که شاید خبری بشه
÷و بعد فهمیدیم یه نفر تورو دزدیده اما از دستش نجاتت دادن و یه خانم تورو به پرورشگاه برد .....و بعد از این همه سال پیدات کردیم توی..... وضعیت بدی پیدات کردیم
پدرش سرشو پایین انداخت و مادرش ادامه داد
~تو پرونده ی پرورشگاه آزمایش DNA داشتی و ما هم با دادن آزمایش و تطابقش مطمئن شدیم که تو پسر مایی
×چطوری پیدام کردین؟
÷خیلی سخت ...اما این اواخر رسانه ها از تو حرف میزدن همه بهت میگفتن معشوقه ی پنهانی کیم تهیونگ رییس کمپانی گلدن اسکای
×وای!
~متاسفم سهونا متاسفم که بخاطر ما زندگی سختی داشتی
×اسم من جیمینه
÷آه همینطوره دیگه باید جیمین صدات کنیم
جیمین اشکاشو کنار زد و از جاش بلند شد
×باورمنمیشه....همیشه دلم میخواست خانواده داشته باشم و حالا دوتا خانواده دارم .....اصلا نمیدونم چی باید بگم
بعد مادر پدرشو بغل کرد و یه دل سیر گریه کردن
~جیمینا تهیونگ همه چیو برامون تعریف کرد دیگه اجازه نمیدیم سختی بکشی اگه بخوای میتونیم بریم اسپانیا بدون بچه ها و تو زندگی جدیدی رو شروع کنی
×نه آ.....م
~هنوز برات سخته آمَ صدام کنی
×اونا بچه های من هستن تهیونگ و جانگوک خانواده ی من هستن چطور ترکشون کنم من تازه پیداشون کردم
~تو دوستشون داری ؟
جیمین سرشو تکون داد
~ارزوی من دیدن خوشبختی تو بود مارو ببخش و بذار تو این خوشبختیت سهیم باشیم
×حتما...باید باشین آبا....آمَ
هر سه اشکاشونو پاک کردن و بعد کوک گفت:
_جیمینا پدر و مادر تهیونگ اومدن و میخوان ببیننت
حالت چهره ی مادر جیمین عوض شد با جدیت گفت :
~بگو میتونن بیان تو
آقا و خانم کیم وارد اتاق شدن
#از آشناییتون خوشبختم
پدر تهیونگ اینو گفت و با پدر جیمین دست داد
مادر تهیونگ گفت:
£من یه عذرخواهی بهت بدهکارم جیمین
~مطمئنی یه عذرخواهی بدهکاری؟!!!
مادر ته به گریه افتاد و زانو زد
£من خیلی بی ملاحظه بودم....منو بخاطر خواهر عوضیم ببخش..... منو ببخش جیمینا
پدر تهیونگ هم با سر حرفای همسرشو تایید کرد
~اگه جیمین بهوش .....نمیومد....زندگیتونو آتیش میزدم و البته از بزرگترین معاملات بین المللی با شرکت سانشاین محروم میشدین
÷البته هنوزم مطمئن نیستیم که نخوایم این کارو بکنیم!
#متوحه نمیشم!
£چی دارین میگین ؟
~شما برای معامله با شرکت سانشاین هر سال افراد زیادی رو به اسپانیا میفرستادین تا حتی شده تو بخش کوچیکی از سود ما سهیم شین و بتونین با ما مشارکت کنید
£با شما؟!!
~فکرمیکنم معامله با شرکت سانشاین آرزوی همه ی کمپانی های کره س
مادر تهیونگ از جاش بلند شد و با لکنت گفت:
£ت....و....توو!
~بله...درسته...من و همسرم صاحب شرکت سانشاین هستیم
£باورم نمیشه !
مادر تهیونگ اینبار جلوی مادر جیمین زانو زد و گفت:
£خواهش میکنم مارو ببخشین خانم پارک خواهش میکنم
×لطفا بلند شین خانم کیم ممکنه تهیونگ ببینتتون و ناراحت شه
~جیمین من ....خیلی پشیمونم.....خواهش میکنم مارو ترک نکن پیش تهکوک و بچه ها بمون ....خواهش میکنم مارو ترک نکن ..اگه میخواین حتی با شرکت ما معامله انجام ندین اما جیمینو از ما نگیرین
×من بخشیدمتون خانم کیم و قرار نیست ترکتون کنم
~جیمین!
×آمَ هیچی تو دنیا به اندازهی بخشیدن قشنگ نیست
£ممنونم جیمین قشنگم ...ما این گردنبندو برای توخریدیم هرچند که میدونم این هدیه برای تو و خانوادت یه چیز ناچیزه
×ممنونم
جینهو گردنبندو به گردن جیمین انداخت و بعد بغلش کرد
£ممنونم که بچه هارو سالم به دنیا آوردی و بهوش اومدی خوشحالم که داریمت ....میخوام تمام تلاشمو بکنم تا بتونم برات جبران کنم
پدر تهیونگ به سمت جیمین رفت
#پسرم!
و بعد اونو در آغوش گرفت.
تهکوک هم شاهد این ماجرا بودن بعد مادر و پدر تهیونگ از مادر و پدر جیمین تقاضا کردن تا وارد سالن بشن و دربارهی مراسم ازدواج و جشن صحبت کنن .
تهکوک همراه بچه ها وارد اتاق شدن و درو بستن
+پس تو پسر رییس شرکت سانشاینی حالا باید با احترام باهات حرف بزنیم
جیمین خندید
×ته!
_سرورم چه دستوری میدهید ؟
×کوک...خیلی دیوونه ای!
و بعد هردوشون بچه هارو روی تخت گذاشتن و جیمینو بغل کردن
+میدونی چقدر منو ترسوندی !
_من امید داشتم که برمیگردی ولی تاتا دیوونه شده بود
+آره پس من بودم که صبحا یه عالمه تست نوتلاییو میچیدم رو میز
جیمین خندید
×وای چه اتفاقاتی افتاده تو این یه هفته حسابی دیوونه شدین
+دیگه هیچوقت اینکارو نکن جیمینا هیچوقت تنهامون نذار
×دوستون دارم
_ما بیشتر
×حالا بذارین بچه هامونو ببینم
جیمین روی تخت نشست اول یکیشونو بغل کرد و با اشک بهش نگاه کرد و بعد تهیونگ اون یکی نوزادو توی بغلش گذاشت بچه ها هم خوشحال بودن و با خنده به جیمین نگاه میکردن
+چقدر خوشحالن پاپاشون برگشته!
_اره خیلی
× چقدر خوشگلن خیلی خوشحالم که تونستم ببینمتون براشون اسم نذاشتین؟
_نه همین که تو این مدت اسم خودمونو یادمون نرفته کافیه
×اوه بیاین براشون اسم انتخاب کنیم
_ من براشون اسم انتخاب کردم ولی نمیدونم شما دوستشون دارین یا نه سوک و یونگ
+سوک یعنی روشنایی
×یونگم به معنای شجاعته
_درسته روشنایی و شجاعت میخوام مثل تو شجاع باشن جیمین و مثل تو بدرخشن
×اوه جانگوکا
+من الان حس میکنم خوش بخت ترین آلفای روی زمیینم
تهیونگ لبای جیمینو بوسید جانگوک هم اول جیمین و بعد تهیونگ رو بوسید و بعد هر سه لبخند زدن
.
.
.
.
.
چند روز بعد

YOU ARE READING
innocent
Fanfictionهمیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست..... گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره..... ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه #ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک #vkookmin #vmin #vkook #jikook وضعیت:پایان یافته