جیمین
کنار پنجره وایسادم و به صدای کلاغا گوش دادم همه میگفتن کلاغا سیاه و زشتن کسی چه میدونه شاید اونا قلب قشنگی دارن.... اونا خیلی تنهان درست مثل من.
هرگز پدر و مادری نداشتم تا دوستم داشته باشن همیشه به بچه هایی که پدر مادر داشتن با حسرت نگاه میکردم چی میشد یه نفر بعد مدرسه بیاد دنبالم. ... چی میشد وقتی بچه های مدرسه اذیتم میکردن و لباسای کهنمو مسخره میکردن یکی اشکامو پاک میکرد.... چی میشد یکی درد کشیدنمو میدید و بغلم میکرد.... وقتی تا دیر وقت تو خونه های آدمای پولدار کار میکردم همیشه با حسرت بهشون نگاه میکردم اونا همه چی داشتن مهم تر از همه خانواده.....
اما حالا باید با این موجود کوچولوی تو شکمم چیکار میکردم....باید دوستش داشته باشم یا ولش کنم.....دستمو رو شکمم کشیدم... هرچی که بود حس خوبی داشت.
اونا تصمیم گرفتن بخاطر کمپانی های دیگ و افراد و رسانه ها منو به هیچ بیمارستانی نبرن.... و من تو این تصمیم کوچکترین دخالتی نداشتم.
از اتاقم بیرون رفتم..... در اتاق تهیونگ نیمه باز بود.... اون پشت میز نشسته بود و مطالعه میکرد.... محو تماشاش شده بودم که یه دست رو کتفم نشست
_خوش میگذره؟
×ملکه!
_پس فضولم هستی
×من فقط داشتم از اینجا رد میشدم
_رد میشدی یا اربابو دید میزدی
×بس کن
_با من درست صحبت کن من ملکه ی این عمارتم
×نکنه باورت شده اینجا قصره و تو ملکه حتما تهیونگم امپراطوره و من یه برده ی بدبختم
_به که جراتی اسمشو به زبون میاری
×ببین جانگوک بیا با هم صلح کنیم
_پسره ی بی ادب من کی بهت اجازه دادم باهام خودمونی حرف بزنی
حسابی حرصش دراومده بود و صورتش به کبودی میزد رگ پیشونیش متورم شده بود.....
_امروز تکلیفتو مشخص میکنم
تهیونگ با شنیدن جر و بحث ما از اتاقش بیرون اومد
+ جانگوکا چیشده؟
_از این امگای بی مصرف بپرس
+جانگوک لطفا مودب باش
_چرا به این تذکر نمیدی... اونه که هیچی از ادب نمیفهمه به من میگه جانگوک و باهام خودمونی حرف میزنه
+جیمین برو تو اتاقت
×بله ارباب
داشتم میرفتم که جانگوک مچ دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش
_اون وقتی تورو میبینه خودشو میزنه به موش مردگی
+جانگوک بس کن ولش کن
جانگوک همونطور که مچ دستمو فشار میداد گفت:
_همین امروز تکلیفت مشخص میکنم فهمیدی؟
تهیونگ با صدای بلند گفت:
+گفتم ولش کن
_بهت میفهمونم خودمونی حرف زدن با ملکه چه تاوانی داره
+جانگوککککککک
_تو یه پسر بدبختی که شبیه هرزه هایی لیاقت تو زندگی تو فقر و فلاکته
+مگه با تو نیستممم؟
جانگوک داد زد
_اون باید حدشو بدونه
تهیونگ بلند تر داد زد
+اون بارداره!
همین حرف کافی بود تا جانگوک وا بره.... فشار دستش دور مچم کم تر شد همون لحظه تهیونگ مچ دستمو از دست کوک بیرون کشید و اونو آروم هول داد.... جانگوک مثل یه قطره ی آب لغزید و به نرمی عقب رفت.
+چرا جلوی زبون تند و تیزتو نمیگیری؟
جانگوک به دیوار پشت سرش چسبید سرشو پایین انداخت... موهاش روی صورتش ریختن و قطره های اشک آروم آروم از چشاش به زمین پرت میشدن.....
تو اون لحظه متوجه ی هیچی نبودم نه خودم نه تهیونگ نه بچم تو اون لحظه تنها چیزی که دیدم دل شکسته ی جانگوک بود..
تهیونگ با بی رحمی کلمه ی بارداری رو تو صورت معشوقش تف کرد معشوقی که برای خوشحال کردن همسرش حاضر شده بود منو تحمل کنه......
شرایط جانگوک خیلی سخت تر از من بود انقدر سخت که با دیدن اشکاش بغض کردم.... تهیونگ با همون ابوهت همیشگیش گفت:
+از این به بعد مثل سابق شبا میام خونه..... زیاد بودن فقط باعث میشه اعصابم از اینی که هست خورد تر شه..... دیگه نمیخوام هیچ جرو بحثی بینتون ببینم خسته شدم... میفهمی جانگوک ؟
جانگوک هیچی نگفت چشای ابریش زیر موهاش پنهان شده بودن.... نه من اینو نمیخواستم من هیچوقت نمیخواستم تو زندگیم باعث آسیب و آزار کسی بشم هرچقدرم ازش بدم میومد حق نداشتم باعث بشم اینجوری بهم بریزه....
برای همین تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت باهاش بحث نکنم.... و تا حد امکان ازش دوری کنم اینجوری میتونستم کمتر بهش آسیب بزنم.....
این قولی بود که به خودم دادم اما نمیدونستم سرنوشت اونقدر بهم سخت میگیره تا از تصمیمی که گرفتم پشیمون شم.....شما بیشتر از همه دلتون برای کی میسوزه تهیونگ، جانگوک یا جیمین؟
به شخصه دلم برای هر سه تاشون کبابه😔🥺دیروز وقت نکردم آپ کنم برا همین این پارت کوتاهو برای جبران دیروز آپ کردم.
امروز اگه شد یه پارت دیگه هم میذارم🤞
مرسی که همراهمیم میکنید💚💓

KAMU SEDANG MEMBACA
innocent
Fiksi Penggemarهمیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست..... گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره..... ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه #ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک #vkookmin #vmin #vkook #jikook وضعیت:پایان یافته