همیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست.....
گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره.....
ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه
#ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک
#vkookmin
#vmin
#vkook
#jikook
وضعیت:پایان یافته
_تو که هنوز آماده نشدی! ×میشه من نیام؟ _نخیر باید بیای تهیونگ وارد اتاق شد کنار جیمین روی تخت نشست آروم موهاشو بهم ریخت و با لبخند گفت : +میدونم از جنگل خاطره ی خوبی نداری اما... ایندفعه من و کوک کنارتیم _ما مراقبتیم جیمین نگران نباش ×باشه الان آماده میشم ...... جیمین نفس عمیق کشید و دستشو دور بازوی جانگوک حلقه کرد تهیونگ درو باز کرد هوای بهار به بینیش خورد..... همه چیز زیباتر شده بود آفتاب با شدت هرچه تمام تر می تابید ×خیلی قشنگه تهیونگ کنار جیمین قرار گرفت دستشو با گرمی فشرد و سه نفری هم قدم شدن +میخوای کولت کنم؟ ×نه خودم میتونم راه بیام _تاتا اذیت نمیشه قدم بزنه؟ +نه از دکترش پرسیدم گفت یکم پیاده روی براش خوبه _ سبد میوه هارو برداشتی؟ +اره عزیزم برداشتم _جیمین خوبی ؟ چرا هیچی نمیگی؟ جیمین به جانگوک نگاه کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت : ×صدای رودخونه رو میشنوم تهکوک همزمان جیمینو بغل کردن و سعی کردن آرومش کنن +جوجه ی من تا زمانی که من اینجام نمیذارم هیچ اتفاقی برات بیفته _به ما اعتماد کن جیمین ×معذرت میخوام نمیخوام انقدر ضعیف باشم ولی دست خودم نیست +حق داری جیمین ولی درستش میکنیم کم کم به رودخونه رسیدن آب رودخونه زیادتر شده بود و به لطف بهار همه چیز رنگ داشت....... نسیم خنکی لای برگ درختا میپیچید..... عطر گل ها بی نظیر بودن.... همه چیز زیبا بود. +بیاین دراز بکشیم _جیمین اذیت نشه؟ × هر دو ثانیه یه بار اینو میگی کوک با لب و لوچه ی آویزون گفت: _خب نگرانتم +وقتی من اینجام نگران چی هستی؟ اینو گفت و دراز کشید و چندبار آروم رو سینش زد +جیمینا بیا که جات اینجاست بیا جیمین پوکر نگاش کرد و گفت: ×میخوام رو چمنا بخوابم بعد روی چمنا دراز کشید کوک خندید _ بدجوری ضایع شدی تاتا +تو بیا جونگوکم بیا جای همیشگیت دراز بکش _من میخوام پیش جیمین دراز بکشم اینو گفت و کنار جیمین دراز کشید +پس من برگردم عمارت ×تو بری پشتمون به کی گرم باشه؟! تهیونگ لبشو گاز گرفت و لبخند زد جیمین به آسمون آبی نگاه میکرد به ابرهای سفید...... پرنده های در حال پرواز _به چی فکر میکنی جیمینا؟! ×به آینده به بچه ها تهیونگ به طرف جیمین برگشت دستشو رو شکمش گذاشت +اونا الان هفت ماهشونه برای دیدنشون لحظه شماری میکنم _منم همینطور ×امیدوارم همه چیز خوب پیش بره +نگران نباش جیمین همه چیز خوب پیش میره ×من تازه به دستتون آوردم بعد همه ی اون اتفاقات تازه دارم میفهمم زندگی یعنی چی _بعد از اینکه بچه ها به دنیا اومدن جشن میگیریم همه رو دعوت میکنیم و تورو به همه معرفی میکنیم ×اما ممکنه خیلی براتون بد شه +دیگه هیچی جز خودمون مهم نیست _من حتی..... میخوام پدر و مادر خودمم دعوت کنم +واقعا؟ _اره میخوام بهشون نشون بدم چقدر خوشبختم! +کوک؟ _هوم؟ +قیافه ی یکیو تصور کن _کی؟ +ایمو (خاله) _اوه حتی نمیخوام تصورش کنم ×اون کیه؟!!! +من یه خاله دارم خواهر ناتنی مادرمه....اون تنها کسیه که آمَ خیلی باهاش راحته و همه چیو بهش میگه جیمین با قیافه ی کنجکاو فقط گوش میکرد _خوبیش اینه که اینجا زندگی نمیکنه گوانگجو زندگی میکنه ×چرا میگی خوبیش اینه؟ +چون اون خیلی بداخلاقه _سختگیر و کم حرفم هست +هیچکس جرات نداره بهش چیزی بگه اون بزرگترین شخص خاندان ماست همه بهش احترام میذارن _همیشه هم وقتی یه جا میره یه عالمه خدمه و بادیگارد با خودش میبره +فکر میکنه ملکه ی قصره! _نه اون شبیه مادر پادشاه +از اون مادرایی که بخاطر جاه و مقام حتی پسرشونو قربانی میکنن ×چه ترسناک _ ولی دلم براش میسوزه اون خیلی تنهاست ×چرا؟ +شوهرش سالها پیش مرد یون ایمو یه پسر آلفا داره پسرش با یه امگای نر ازدواج کرد و بچه دار شد اما... ×اما چی؟ _متاسفانه اون نوشو هم از دست داد ×وای نه.... چطوری؟ +اون وقتی چهار سالش بود تو یه سانحه ی آتش سوزی مرد جیمین نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره ×این خیلی ناراحت کنندس _جیمینا گریه نکن کوک اشکای جیمینو پاک کرد +نباید این چیزارو برات تعریف میکردیم ببخشید عزیزکم ×نه نه اشکالی نداره فقط خیلی دلم براش سوخت اون آدم حق داره کم حرف و بداخلاق باشه _اره همینطوره حالا دیگه گریه نکن +بیاین یکم خوراکی بخوریم پسرامم گرسنشون شد _باشه ×آییییییی +وای چی شد؟ _تاتااااااا وقتشهههههه ×آخ.... اوف تهیونگ و کوک دستپاچه بلند شدن با نگرانی سعی میکردن به جیمین کمک کنن ×ولم کنید بابا +جیمین آروم باش عزیزم من اینجام ×اه مورچه ی لعنتی پیداش کردم ای پشتم جانگوک پوکر شد و به تهیونگ نگاه کرد....ته دست به کمر وایساد و به افق خیره شد _یاااااا جیمینا جیمین از شدت خنده نمیتونست حرف بزنه +اینکارا چیه میکنی؟ امگا همچنان میخندید از خندیدن زیاد تعادلشو از دست داد.... نزدیک بود از پشت بیفته که تهیونگ گرفتش..... جیمین از نگاه کردن به چشمای ته خجالت کشید و نگاهشو دزدید ولی تهیونگ تشنه ی نگاه کردن به اون بود...محکم لپ جیمینو گاز گرفت ×آییییییی تهیونگااااا کوک بهشون نزدیک شد و جای گاز تهیونگ رو بوسید _ناراحت نشو عزیزم تهیونگ کلا وحشیه +مثل اینکه توام هوس کردی گازت بگیرم کوک _نه سروررررررم خیلی ممنونم! .......... بعد ازظهر شده بود و اونا هنوز تو جنگل بودن جیمین انقدر چیزای مختلف خورده بود که حس میکرد داره بالا میاره _جیمینی بیا این سیبو برای تو درست کردم ×من دیگه جا ندارم کوک +شاید دلش هندونه میخواد ×نه همه ی هندونه هارو خوردم دیگه نمیتونممممم _کاش خوراکی های بیشتری میآوردیم تاتا +پس برگردیم عمارت ×صدای منو نمیشنوین؟ میگم گشنم نیست شبیه توپ شدم ولم کنین _جیمینا این اخریو هم بخور دهنتو باز کن بگو آاااااااا ×من از دست شما دو نفر کجا فرار کنمممممم با دادی که جیمین زد هردوشون خشک شدن! +تووو..... چه قدرت صدای وحشتناکی داری.... آه قلبم! _گریم گرفت! ×هیسسسسس گریه کنی کتک میخوری +بیاین بریم تا شب نشده ×بریم _سیب... نمیخوری.... ؟! کوک اینو گفت و با نگاه خشمگین جیمین مواجه شد.... بعد سعی کرد خودشو لوس کنه _جیمینااااااا اونجوری نگام نکن ×راه بیوفت زودتر _جمینیااااااااااا جیمین با دیدن جانگوکی که شبیه یه خرگوش لوس دنبالش میومد خندش گرفت _خندیدی ×نخیر +منم دیدم خندیدی ×آی خسته شدم چرا راهمون انقدر طولانی شد تهیونگ بلافاصله بعد از شنیدن این حرف جیمینو از روی زمین بلند کرد ×تهیونگا خودم میتونم بیام کوک موهای جیمین رو نوازش میکرد و با لبخند یه قدم عقب تر از اونا راه میرفت +آه فکر کنم بچه هامون خیلی تپل باشن _چطور؟ +کمرم داره میشکنه جیمین کی انقدر سنگین شدی ×بس که بهم میوه دادین! با این حرف هر سه تاشون خندیدن و راه خوشبختی رو با خوشحالی طی کردن...... آسمون هم شاهد عشقشون بود همه چیز نورانی و زیبا بود مثل بهار......
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.