Part 3 ( Welcome To Hell Jimin)

7.6K 1K 49
                                    

آقا و خانم کیم بعد از دادن سفارشای لازم پسر امگا رو به منطقه ی جنگلی بردن و جلوی عمارت باشکوه تهیونگ پیادش رفتن
یکی‌ از خدمتکارا درو باز کرد جیمین با ساک کوچیکی که تو دستش گرفته بود وارد خونه شد جونگوک با دهن نیمه باز بهش نگاه می‌کرد متاسفانه اون نه تنها زشت نبود بلکه بسیار زیبا بود با موهای بلوند پوست سفید جثه ی متوسط....
معلوم بود لباسایی که پوشیده برای خودش نیست حدس می‌کرد آقای کیم اونارو خریده باشه صدای آروم و گوش نوازی داشت
‌ ×سلام
جونگوک با بی رحمی گفت:
_ پس تعظیمت کو
جیمین آروم تعظیم کوتاهی کرد
تهیونگ جلوتر رفت
+اسمت چیه و چند سالته
×جیمین... نوزده
جونگوک از خدمتکارا خواست اونو به اتاقش ببرن
+عزیزم حالت خوبه؟ اگه تو نخوای همین الان میگم بیان ببرنش
_نه خوبم... خوبم

جیمین وارد اتاق شد اتاق قشنگی بود با تم طوسی سفید پنجره ش رو به جنگل پشت عمارت باز می‌شد خدمتکار گفت
*بعد از اینکه دوش گرفتی برای امشب آماده شو
×امشب به این زودی؟
*پس فکر کردی اومدی مهمونی؟
×شما به چه حقی با من اینطوری حرف می‌زنید
*تو یه زیرخواب ساده ای انتظار نداری که باهات مثل نجیب زاده ها رفتار کنم
جیمین اخمی کرد و بحثو ادامه نداد خودش قبول کرده بود که در ازای اون پول به این خراب شده بیاد پس نباید اعتراض می‌کرد اون به این پول نیاز داشت باید تحمل می‌کرد...

لباسشو عوض کرد و بعد از دوش گرفتن روی تخت دراز کشید جونگوک وارد اتاق شد اون ملکه ی عمارت بود و الحق که زیبا و فریبنده بود جیمین بلند شد و ایستاد جونگوک با صدای سرد و بی احساسش گفت
_لباساتو دربیار
×چی؟؟؟... ی... یعنی بله؟؟؟
_مگه کری گفتم لباساتو دربیار
×برای چی
_ یادت رفته برای چی اینجایی؟
× بله ولی فکر میکردم قراره  با آقای تهیونگ بخوابم نه شما
جونگوک از گستاخی پسر امگا عصبانی شد و به طرف جیمین حمله ور شد یقه ی لباسشو محکم تو دستش گرفت
_یک بار دیگ اربابت رو با اسم کوچیک صدا کنی زندت نمذارم فهمیدی
×بله
_نشنیدم
×بله
_موبایل داری؟
×وقتی وارد عمارت شدم ازم گرفتن
_کس و کاری داری؟
×نه یتیمم
_اوه پس بدبخت تر از اون چیزی هستی که فکر میکنم
اینو گفت و یقه ی لباس جیمین رو محکم کشید و باعث شد دکمه هاش کنده شن و لباسش پاره شه حالا سینه و شکم برهنه ی جیمین جلوی چشمای جونگوک خودنمایی میکردن
جیمین دستشو جلوی بدنش گرفت
‌×چیکار میکنید ملکه
جونگوک بی توجه به حرف جیمین پیراهنشو کشید و اونو پاره کرد و زمین انداخت
_خوبه بدن خوبی هم داری
جیمین از عصبانیت قرمز شده بود اما سعی می‌کرد ساکت باشه
جونگوک یهو به جیمین حمله کرد یکی از نیپل های خوش رنگ جیمین رو محکم نیشگون گرفت
جیمین آخی از درد گفت
_وای به حالت اگه امشب کاری خلاف قوانین ازت سر بزنه
جیمین سرشو تکون داد و کوک از اتاق خارج شد

جیمین که انتظار چنین رفتارهایی رو از کوک نداشت دست به سینه روی تخت نشسته بود و به جنگل نگاه می‌کرد  خدمتکار برای آماده کردنش وارد اتاق شد
*باید برای امشب آراسته باشید
بدون اینکه حرفی بزنه جلوی صندلی نشست و به موهای بلوند نگاه کرد.....

جونگوک جیمین رو سرنگی میدید که وارد رگای بی جونش میشد..... خیلی درد داشت اما خودش قبول کرده بود و حالا نمیتونست زیرش بزنه
تهیونگ نزدیکش شد
+چرا اینجا وایسادی کوک برو تو اتاق
_نه من باید باشم
+اذیت میشی
_نه نمیشم
+من نمیتونم با حضور تو....
_تاتا.... فقط تمومش کن
وارد اتاق شدن جیمین رو تخت نشسته بود و سرش پایین بود
_لباساتو در بیار
جیمین آروم آروم لباساشو درآورد و جونگوک با ناامیدی به تهیونگ نگاه می‌کرد تا ردی از یه نگاه هوس انگیز به جیمین پیدا کنه
تهیونگ هم لباساشو درآورد
+کوک عزیزم ممکنه اذیت شی
_نگران من نباش خوبم
تهیونگ نزدیک جیمین رفت
_دراز بکش
جیمین روی تخت دراز کشید بدن سفید جیمین که زیر نور مهتاب میدرخشید اونقد هوس انگیز بود که نیازی نبود تهیونگ برای آماده شدن وقت زیادی بخواد
کوک مشغول بلوجاب شد و جیمین زیر چشمی به اون دوتا نگاه می‌کرد اون تابحال تجربه ی سکس نداشت و نمیدونست چه اتفاقی قراره بیفته
+آه... کوک...
_عزیزم فکر کنم میتونی شروع کنی
تهیونگ بدون انجام دادن هیچ معاشقه ای دیکش رو وارد جیمین کرد... جیمین ناخودآگاه آه بلندی کشید صدای شهوت انگیز و هوس برانگیزی داشت تهیونگ سعی می‌کرد زودتر کار رو تموم کنه اما انگار از اینکه داخل اون جسم سفید می‌کوبید اونقدم ناراضی نبود و چیزی ک براش عجیب بود این بود که اون باکره بود اما جرات نداشت سوالی در این رابطه از اون بپرسه
کوک با شنیدن صدای جیمین نزدیک شد و دستش رو جلوی دهن جیمین گذاشت
‌تهیونگ که علت این کار کوک رو میدونست چیزی نگفت
_زودتر تمومش کن تهیونگ
جیمین زیر دست کوک و ضربه های بی رحم و محکم تهیونگ نفس کم آورده بود کم کم صورتش کبود شد و تهیونگ بعد از ریخت کامش داخل جیمین بلند شد و از بلافاصله از اتاق خارج شد
کوک با نفرت به جیمین زل زده بود
وقتی برگشتم باید ملافه ی تخت رو شستته باشی و اینجارو تمیز کرده باشی
جیمین نگاهی به ملافه ی خونی انداخت.... این تازه شروع بدبختیاش بود.....

اگر این پارت بدون وُت و کامنت باشه قاعدتا نباید فیکو ادامه بدم
کلی اتفاقات خفن قراره بیفته پس اگر فیکمو دوس دارید اعلام حضور کنید تا بتونم ادامه بدم

innocent Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ