Part 14 ( Teakook)

5.8K 701 41
                                        

جیمین وارد ماه چهارم شده بود.....اوضاع هم آروم تر شده بود. ... جانگوک نرم تر رفتار می‌کرد و از بحث و دعوا خبری نبود..... تهیونگ هم از این وضعیت راضی بود.... اون همچنان دنبال میچا می‌گشت و می‌خواست باعث و بانی اتفاقات اخیر رو پیدا کنه.... اما هنوز موفق نشده بود.
جیمین به آرومی روی تخت نشست.... شب صاف و پر ستاره از پنجره بهش چشمک میزد....اما جیمین می‌ترسید.... می‌ترسید این آرامش قبل از طوفان باشه اشتباه هم فکر نمی‌کرد!!
دیگه کم کم داشت حوصلش سر میرفت که تهیونگ وارد اتاق شد خواست از جاش بلند شه و ادای احترام کنه
+نه بشین نمیخواد با این وضعیتت بلند شی
×مگه وضعیتم چشه... هنوز اونقدر سنگین نشدم که بلند شدن برام سخت باشه
تهیونگ لبخند زد و روی مبل بغل تخت نشست
+همه چی خوبه؟
×بله ارباب همه چی خوبه ممنونم
+درد نداری؟
جیمین از اینکه تهیونگ نگرانش بود یکم خجالت کشید و آروم گفت :
+نه خوبم
و به دنبال این حرف احساس خطر کرد! دستشو جلو دهنش گذاشت و با قدم های تند وارد دسشویی اتاق‌ شد و تمام محتویات معدشو بالا آورد....
تهیونگ با نگرانی پشت سر جیمین وایساد و دستاشو دو طرف کمر جیمین گذاشت
+حالت خوبه؟
جیمین سرشو تکون داد
×خوبم
بعد از اینکه صورتشو شست به کمک تهیونگ روی تخت نشست
×خوبم ارباب چیزی نیست
+چطور میگی چیزی نیست خودتو تو آینه دیدی رنگت پریده زیر چشات گود افتاده... لاغر شدی
×خب اینا بخاطر بارداریه درست میشه
+تا جایی که من میدونم کسی که بارداره چاق میشه نه لاغر
جیمین لبخند بی‌حالی زد
×شایدبخاطر اینه که پدر بچه آلفای قدرتمندی مثل شماست
تهیونگ حس کرد گوشاش داغ شده یه لحظه احساس گرمای شدیدی کرد... حس پدر شدن چیزی بودکه از خیلی وقت پیش دلش می‌خواست امتحانش کنه و حالاباورش نمیشد که داشت پدر میشد....
+هرچقدم قوی باشه حق نداره اذیتت کنه این یه دستوره
جیمین خندید و تهیونگ هم با اون همراه ‌شد
‌+میتونم لمسش کنم؟
×بله.... حتما ارباب
تهیونگ دستشو از زیر پیراهن جیمین رد کرد و روی شکمش گذاشت... جیمین از لمس دستای تهیونگ حال خوبی داشت حالی که تابحال تجربه نکرده بود فقط آرزو می‌کرد که ته صدای قلبشو نشنوه!
آلفا با هیجان گفت:
+اون حرکت میکنه!میتونم حسش کنم
جیمین خندید
×بله همینطوره
تهیونگ بعد از لمس بچش لبخندی از سر رضایت زد
+جیمین
×بله ارباب
+لطفا مراقب سلامتیت باش هرچی خواستی بهم بگو باشه؟
×ممنونم ارباب.... شما خیلی به من لطف دارید اما
+اما چی
×بهتره مراقب ملکه باشین و بیشتر از من حواستون به ایشون باشه
تهیونگ از دلرحمی امگا لبخند زد و دستشو رو پای جیمین گذاشت
+تو خیلی مهربونی جیمین
جانگوک در اتاقو با بی ملاحظگی باز کرد
_ تو اینجایی یوبو!..... جیمین حالت چطوره؟!
‌×خوبم ملکه ممنون
جانگوک به طرف تهیونگ رفت و لباشو رو لب های داغ آلفا گذاشت... جیمین از دیدن اون صحنه سرشو پایین انداخت
+عزیزم بهتره بریم تو اتاق
_باشه
+شب بخیر جیمین
×شب بخیر
.
.
.
.
.
+چرا جلوی جیمین منو بوسیدی
_این چه حرفیه تو همسرمی هرجا که دلم بخواد میبوسمت
و به دنبال این حرفش لباس خوابشو از تنش درآورد..... تهیونگ با دیدن بدن برهنه و سکسی کوک دستشو تو موهاش فرو کرد.... کوک نزدیک گوش آلفا زمزمه کرد
_منتظر چی هستی تاتا
تهیونگ جانگوک رو روی تخت هول داد و لباساشو از تنش خارج کرد... دیگه کنترلی رو خودش نداشت.... صدای بوسه های خیس اون دوتا کل اتاق رو پر کرده بود....
تهیونگ بعد از اینکه مطمئن شد همه جای کوک از کیس مارکاش پر شده گفت:
+میخوام امشب اربات باشم بیب خودتو اماده کن
و دستای کوک رو به بالای تخت بست
_هرکاری میخوای باهام بکن من متعلق به توام
بعد از چرب کردن نقطه ی دوست داشتنیش یک ضرب واردش شد
_آه آهههه آروم تر
تهیونگ بی توجه به حرف کوک محکم تر ضربه زد.... نفس نفس میزد و بدنش عرق کرده بود سرشو خم کرد و یکی از نیپلای کوک رو گاز گرفت.
_آاااخ.... آههه
تهیونگ از فرصت استفاده کرد و لباشو رو لب های نیمه باز کوک کوبید و با زبونش بازی کرد....
_دارم میام
آلفا در حالی که نفس نفس میزد گفت :
+و اگه نذارم ارضا شی؟
_آهههه بدجنس
جانگوک بعد از مدت ها حس کرد که گرمای زندگی‌ برگشته.... و بخت دوباره با اون یار شده.... همینطور هم بود...فقط یه ماهه دیگه مونده بود تا نقششو عملی کنه غافل از اینکه سرنوشت خبرهای خوش تری براش داشت......





دوست دارید فیک بعدی از کدوم کاپل باشه؟

innocent Where stories live. Discover now