همیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست.....
گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره.....
ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه
#ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک
#vkookmin
#vmin
#vkook
#jikook
وضعیت:پایان یافته
جانگوک بعد از چند روز از بیمارستان مرخص شد.... تهیونگ تعداد کمی نگهبان و خدمه به عمارت آورد تا دوباره حادثه ای پیش نیاد. ماشین آقای کیم جلوی عمارت ایستاد تهیونگ به کوک کمک کرد تا پیاده شه _تاتا من خوبم خودم میتونم راه بیام £بغلش کن ته اون هنوز کامل خوب نشده +باشه.... شما دیگ برین ممنونم تو این چند روز خیلی زحمت کشیدین =من میرم ولی ایشون میخوان بمونن اینو گفت و به جینهو اشاره کرد +نه لطفا برید £من میخوام مراقب کوک باشم +خودم هستم مراقبشم _امونی شما خیلی خسته شدین لطفا برید و استراحت کنید £من خسته نیستم عزیزم دلم میخوام بمونم و مراقبت باشم +آمَ من میخوام شما برگردین جینهو چینی به پیشونیش انداخت و گفت: £آخه برای چی اصرار داری برم خونه؟ +متاسفم ولی شما جیمینو آزار میدین £چی؟ من ؟ مگه من چیکار کردم؟! =جینهو تائه راست میگه بهتره چند روز استراحت کنی £مثل اینکه من خودم اونو بهت معرفی کردم یادت رفته؟ +نه ولی الان وضعیت فرق کرده اون نیاز به مراقبت داره با وجود شما اون معذبه £باشه ته باشه من میرم و دفعه ی دیگه فقط برای دیدن کوک عزیزم و نوم میام..... زمانی میام که اون پسر دیگه اینجا نباشه تهیونگ از فکر نبودن جیمین گر گرفت +من میرم تو جینهو در ماشینو باز کرد و با عصبانیت سوار شد و آقای کیم حرکت کرد و از عمارت دور شد. _چیشده تاتا؟ +رفتار آمَ اصلا مناسب نیست دلم نمیخواست جیمینو ناراحت کنه به دنبال این حرف به چهره ی کوک نگاه کرد +ناراحت شدی؟ _برای چی؟ +من.... فقط چون.... اون بارداره... یعنی منظورم اینه که توجه من بخاطر بچه هاست تا..... _هیسس چیزی نگو +نمیخواستم ناراحتت کنم _خیلی وقته که ناراحت نمیشم +چی؟! کوک به سمت پله ها رفت تهیونگ سریع به طرفش رفت و اونو از زمین بلند کرد و در حالی که همسرش رو با احتیاط تو بغلش نگه داشته بود وارد عمارت شد و به طبقه ی بالا رفت و کوک رو روی تخت دونفرشون گذاشت. کوک از گرمی اغوشی که مدت ها بود ازش دور شده بود لبخند زد و یقه ی تهیونگ رو گرفت و اونو کشید سمت خودش بعد نرم لباشو بوسید +اووووو.... کوک..... تو هنوز حالت خوب نشده کاری نکن کنترلمو از دست بدم جانگوک خندید و بعد از اینکه کوتاه لب های تهیونگ رو بوسید گفت : _جیمین کو؟ +بهش گفتم تو اتاقش باشه گفتم شاید فعلا دوست نداشته باشی ببینیش _تاتا! +بله؟! _من و جیمین خیلی وقته مشکلی با هم نداریم +میدونم ولی گفتم شاید بعد اینهمه مدت بخوای دو نفری خلوت کنیم _توام این خلوت دونفره رو میخوای؟ +تو چرا بعد عمل اینجوری شدی؟ _چجوری شدم؟ +نمیدونم حرفای عجیب غریب میزنی..... اون از اون حرفات راجب جیمین اینم از الان _کدوم حرفا؟ +یادت نیست؟ البته طبیعیه یادت نباشه دکتر گفت بعد بیهوشی طبیعیه که هذیون بگی _چه هذیونی تاتا؟ +ولش کن چیز مهمی نبود _خواهش میکنم بگو +خب حرفای ترسناکی میزدی میگفتی میخوان جیمینو بکشن و از این حرفا کوک از یادآوری اون شب یخ زد! +البته بعدش دوباره خوابیدی و دیگه راجبش حرف نزدی گفتم که یه خواب بود.... یه توهم _جیمین! +کوک... کوک باز چی شد!!!! جانگوک با عجله از جاش بلند شد و بدون توجه به دردش وارد اتاق جیمین شد +کوک مراقب باش تو هنوز کامل خوب نشدی.... کوک صبر کن جیمین با باز شدن ناگهانی در روی تخت نشست و با دیدن جانگوک خوشحال شد و با ذوق از تخت پایین اومد و به طرف کوک رفت. ×جانگوکا! جیمین میخواست جانگوک رو بغل کنه اما کوک دستشو جلو آورد و مانعش شد... جیمین چند قدم عقب رفت و با رفتار غیر منتظره ی کوک ناراحت شد. تهیونگ دستشو رو شونه ی کوک گذاشت و گفت: _هیچ معلوم هست چیکار میکنی؟ جانگوک همچنان به جیمین نگاه میکرد و اشک تو چشاش حلقه بسته بود ×تو.... تو حالت خوبه؟ _جیمین...... هیچکس حق نداره.... تورو از ما بگیره.... من هیچوقت تنهات نمیذارم تهیونگ با تعجب به کوک نگاه میکرد و جیمین هم دست کمی از ته نداشت شنیدن این حرفا از دهن کوک کمی عجیب بود..... جیمین خواست چیزی بگه که با فرود لب های کوک رو لباش به قدری شوکه شد که نمیدونست چیکار کنه...... تهیونگ هم با بهت زدگی فقط به کوک که داشت لبای جیمینو میبوسید نگاه میکرد... بعد از اینکه جانگوک از لبای امگا دل کند قطره اشکی از چشاش پایین افتاد +کوک چه بلایی سرت اومده؟ جانگوک به جیمین اشاره کرد و گفت: _این بلا جیمین لال شده بود! نه طاقت ایستادن داشت نه موندن نه میتونست حرف بزنه و نه میتونست آتیشی که تو وجودش روشن شده رو خاموش کنه _من.... نمیخوام از دستت بدم جیمین! +جانگوکا تو حالت خوبه؟ _بهتر از این نمیشم اما تو... تو چطوری..... چطوری عشقتو پنهان کردی؟ +چی؟! _من همه چیو میفهمیدم تاتا از همون روزای اول همه چیو فهمیدم...... حتی وقتی خودت هنوز متوجه نشده بودی من میفهمیدم که یه اتفاقایی داره برات میفته +چه اتفاقی کوک؟! _توام.... توام دوسش داری! تهیونگ آب دهنشو قورت داد..... چیزی به اتمام دوره ی درمانی کوک نمونده بود از لحاظ روحی سالم بود قرصاشم میخورد پس چه اتفاقی افتاده بود که اون این حرفارو میزد انگار در سلامت کامل اعتراف میکرد! _جیمین ×ب... بله؟! _تو چی؟ تو مارو میخوای؟ ×گفتن این حرفا.... چه فایده ای داره وقتی که من کمتر از سه ماه دیگ باید اینجارو ترک کنم +و اگه من..... بخوام بمونی چی؟ ×نمیشه من باید... اینبار تهیونگ بود که با لباش به لب های جیمین مهر خاموشی میزد.... جیمین از دو بوسه با دو طعم متفاوت حس عجیبی داشت نمیتونست انکار کنه که اونم به هردوی اونا حس داشت حسی که شاید خیلی وقت پیش تو وجودش جوونه زده بود. تهیونگ از جیمین جدا شد و کوک با لبخند گفت : _رسانه ها و کمپانی های رقیبو چیکار کنیم ته؟ +بعد از به دنیا اومدن بچه ها همه چیو علنی میکنیم فعلا صلاح نیست چون ممکنه جیمین اذیت شه _درسته +یونگی...... من با اون عوضی خیلی کار دارم _جفتمون باهاش کار داریم ولی الان شرایط مناسبی نیست فعلا باید صبر کنیم تا جیمین تو آرامش بچه هارو به دنیا بیاره بعد دونه دونه به حساب تک تکشون میرسیم +نمیتونم تحمل کنم _بخاطر جیمین! بذار این سه ماهو تو آرامش باشیم هر پنج تامون تهیونگ از تصور پنج نفره شدن خانوادش دلش ضعف رفت جیمین که در کمال سکوت به اون دوتا گوش میداد گفت: ×مثل همیشه نظر منم که مهم نیست _آخ آخ امروز بعد مدتها میتونم برم حموم من میرم وانو آماده کنم کوک به حموم مشترک خودش و ته رفت تهیونگ هم دست به سینه جلوی جیمین وایساد جیمین از نادیده گرفته شدن توسط اون دونفر ناراحت شد.... با لب و لوچه ی آویزون برگشت و رو تختش نشست. تهیونگ خیلی سعی میکرد به اون امگای نرمالو با شکم قلمبه که ناراحت رو تخت نشسته بود و لپا و لباش آویزون شده بودن نخنده..... دلش میخواست گازش بگیره. به طرفش رفت.... با احتیاط بغلش کرد و اونو به اتاق مشترک خودش و کوک برد ×چیکار میکنی؟ میخوام استراحت کنم خوابم میاد ولم کن +کوک بیبیمون خیلی لوسه _تنبیهش کنیم؟ +اره ×چی میگین شما دوتا؟!!!! تهیونگ جیمینو تو وان گذاشت وان پر بود از گلبرگ های سرخ رز با عطری بی نظیر که حالا با رایحه ی هر سه نفر اونا آمیخته شده بود و مست کننده بود.... +اینم تنبیهت! جیمین از گرمی آب خوشش اومد و اصلا دلش نمیخواست مقاومت کنه کوک و تهیونگ لباساشونو درآوردن و دو طرف جیمین توی وان نشستن. بعد به آرومی شروع کردن به درآوردن لباس جیمین ×نه! _هیششش پرحرفی ممنوع جیمین که بدش نمیومد لباساشو دربیاره تا گرمی آب پوستشو نوازش کنه دیگه مقاومتی نکرد..... تهکوک باکسراشونو درآوردن جیمین نمیدونست به کجا نگاه کنه لبشو گاز گرفت و از خجالت سرشو انداخت پایین ته تو یه حرکت جیمینو نگه داشت و کوک باکسرشو درآورد ×چیکار میکنی کوک... نکننننننن تهیونگ جیمینو به سینش چسبوند و کوک بین پاهای جیمین نشست و سرشو روی شکم برآمده ی جیمین که یکم از آب بیرون اومده بود گذاشت _چطورین فسقلیای من؟ آمَتون اذیتتون نمیکنه؟! تهیونگ با صدای بلند خندید ×یااااااا اگه قرار باشه کسی آمَ باشه اون تویی نه من + اصلا این بچه ها باید چی صدامون کنن؟ ×من که تا اون موقع نیستم! کوک سرشو از روی شکم جیمین بلند کرد و با ناراحتی گفت : _جیمین اگه ی بار دیگه حرف نبودنو بزنی میزنمت ×مگه از اولش قرار بود بمونم! من حتی اون پولو هم نمیخوام فقط.... فقط میخوام شما خوشبخت باشین +خوشبختی ما با تو تکمیل میشه جیمین دوباره اشک تو چشمای کوک مثل ستاره درخشید ×باز چرا گریه میکنی؟ _برای اینکه اذیتم میکنی مثل همیشه اذیتم میکنی تو اینجا میمونی این بچه ها هم بهت میگن آمَ ×نخیر پسرامون باید به من بگن پاپا _پس به منم باید بگن آپا +منم که حتما ددیم دیگه _پس شد پاپا آپا ددی +عالی شد شنیدین پسرا؟ ×ولی من..... _جیمییییییین من قابلیت اینو دارم که همین الان اون سوراخ تنگ صورتیتو به فاک بدم پس خفه شو و اعصاب منو بهم نریز +آه کوک چرا اینجوری گفتی داری بی طاقتم میکنی ×من میخوام برم تو اتاقم شما دوتا ترسناک شدین +ولی ما اجازه نمیدیدم بیبیمون ازمون دور باشه جیمین از حس مالکیت اون دوتا حس غلیظی از عشق رو حس میکرد انقدر غلیظ و قوی که به هیچ قیمتی نمیخواست خرابش کنه تهیونگ خیلی نرم شروع کرد به ماساژ دادن کمر جیمین لمس دستای ته روی کمر لطیفش حس خوبی بهش منتقل میکرد جانگوک جیمینو بغل کرد و سرشو رو سینش گذاشت _لطفا بچه هارو به راحتی به دنیا بیار...... زود خوب شو و سالم بمون وگرنه من هیچوقت خودمو نمیبخشم جیمین سر کوک رو نوازش کرد و گفت: ×باشه امونی _یاااااااااااا صبر کن بچه ها به دنیا بیان اون وقت میدونم باهات چیکار کنم +جیمین؟ ×بله +خواهش میکنم با رفتنت این عمارتو جهنم نکن _فرشته ی ما بمون جیمینا ×فرشته ی عذابت میمونم کوک _تو درست بشو نیستی جیمین ×پماد میخرما برات! _ولی من جاییم نسوخته کوک اینو گفت و خندید ×پس بلاخره معنیشو فهمیدی +جفتتونو به فاک میدم چقدر حرف میزنید چرا منو نمیبینید؟!!!! _اوه ببخشید سرورم +نمیخوای جوابمونو بدی جیمین جیمین لبخند زد و با صدای لطیفش گفت : ×بیاین یه خانواده ی پنج نفره ی خوشبخت باشیم کوک با خوشحالی خندید و تهیونگ دندونای نیششو برای گردن جیمین تیز کرد جیمین از حس دندونای تهیونگ روی گردنش و جانگوکی که مثل تهیونگ آماده ی مارک کردنش بود گفت : ×نه مثل اینکه به شما نباید رو داد جانگوک از خنده تو آب ولو شد +جیمین تمرکزمو بهم نزن فقط یکم درد داره ×ته خواهش میکنم آروم انجامش بده تهیونگ گردن جیمینو نرم بوسید و گفت: _دلم میخواد انقد فشارت بدم تا له شی جیمین با قیافه ی پوکر به تهیونگ نگاه کرد تهیونگ با لبخند به جیمین چشمک زد _دیگه طاقت ندارم بیا انجامش بدیم جیمین سرشو تکون داد و با رضایت بی حرکت ایستاد اون برای اولین بار تو زندگیش احساس خوشبختی میکرد. قلب هر سه نفرشون پر از شکوفه های عشق و شادی بود اما طوفان در راه بود طوفانی که کسی رو با خودش می آورد کسی که قرار بود با اومدنش سرخی گلبرگ های رز رو با سرخی خون عوض کنه و به جای بذر عشق بذر نفرت بکاره.....!
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.