part 9

1.3K 234 28
                                    


نامجون و یسول روی صندلی های آلاچیق محوطه نزدیک سوییت نشسته بودند. یونگی آتش داخل آتشدان سنگی وسط آلاچیق را سازمان میداد.
کمی آنطرف تر هم میز برای ناهار آماده شده بود.
سوکجین مشغول مزه دار کردن آخرین تکه های ماهی برای کباب کردن بود و هر از گاهی محتوی دوبوجیگه ای که یونگی پخته بود چک میکرد و همش میزد تا ته نگیرد.
هوسوک که خارج از آلاچیق با راکت تنیس توی دستش ایستاده بود دوباره ساعت موبایلش را چک کرد و گفت: سولا، نگفتن کجا میرن؟
یسول از ماگ بزرگش جرعه دیگری چای نوشید و پتوی مسافرتی چهارخانه را روی شانه مرتب کرد: جیمین شی اومد آشپزخونه یکم خوراکی برداشت و رفت.ما اصلا مطمئن هم نیستیم جونگکوک با اون رفته.خب بهشون زنگ بزن!
یونگی با انبر تکه هیزم را جابجا کرد و گفت: زنگ نزنید.اونا بچه نیستن.همین اطرافن.
نامجون هم سرتکان داد: هوسوک همیشه زیاد نگران میشه.
هوسوک میخواست بگوید نگرانی اش کاملا منطقی است اما نمیشد دلیلش را گفت!
تهیونگ با راکت توی دستش برگشت و همینطور که توپ را بالا میگرفت و نشان هوسوک میداد گفت: باورم نمیشه توپ تنیس انقد دور بیفته! نزدیک اون درخت سیب بود.
نامجون توضیح داد: بخاطر باده تهیونگ. ضربه دست انقدرام روی توپ تنیس موثر نیست.
تهیونگ سر تکان داد و توپ را برای هوسوک زد پرسید: جیمین و جونگکوک هنوز نیومدن؟
هوسوک با راکت توپش را پاسخ داد و گفت:هنوز نه.
سوکجین دستهای شسته شده اش را با حوله خشک کرد و جلو آمد: بسه دیگه توپتون میفته رو باربیکیو.نمیخوام بوی پلاستیک سوخته بلند شه!
تهیونگ توپ را با دست در هوا گرفت و هوسوک با دادن راکت دست تهیونگ سمت میز کوچک کنار باربیکیو رفت و یک بطری قهوه سرد باز کرد و یکی هم برای تهیونگ پرت کرد.
تهیونگ بطری را در هوا گرفت و گفت: اونجا چای میوه ای نیست؟
هوسوک سرتکان داد و تهیونگ سمتش رفت.
یسول نچ نچ کرد و ماگش را کنارش گذاشت: اون بچه حتی قهوه هم نمیخوره! غذای تندم که نمیخوره، چند سالشه؟ پنج؟
نامجون خندید و تهیونگ با بطری توی دستش درحالی که زیپ سوییشرتش را پایین میکشید داخل آلاچیق شد: اینجا گرمه.
یونگی دستهای دودی شده اش را بهم مالید و گفت: بیا کنار آتیش بشین.
تهیونگ خونسرد سر تکان داد و نزدیک یسول نشست. سوکجین غر زد: این دوتا رو با چاپستیک بهم دارت میکنم! سفر دسته جمعیو پیچیدن و رفتن، مگه ماه عسله؟
بقیه خونسرد خندیدند و هوسوک با خنده مصنوعی گفت: چی داری میگی آخه هیونگ!
سوکجین خندید و رو به خواهرش گفت: سولا، فکر کنم یادم رفته آب قلم منجمدو از فریزر دربیارم برو درش بیار شب لازمت میشه.
یونگی نزدیک نامجون نشست و پرسید: شام امشب با سوله؟
یسول با لبخند پلکی زد و تهیونگ پرسید: تو آشپزی هم بلدی؟!
یسول با غرور به برادرش نگاه کرد: مگه میشه خواهر کیم سوکجین بود و آشپزی بلد نبود؟
تهیونگ بی حرف ابروهایش را بالا داد و یسول از جا پا شد، پتوی مسافرتی اش را حین رد شدن از پشت تهیونگ روی شانه های او انداخت و دو لبه اش را کنار یقه اش کیپ کرد و رفت.
تهیونگ با چشمهای گرد شده به او که خونسرد سمت سوییت رفت نگاه کرد و بعد بررسی بی خیالی بقیه نسبت به حرکت یسول گفت: من که نگفتم سردمه!
سوکجین که خیال نشستن نداشت و دستهایش را نزدیک حرارت آتش گرم میکرد گفت: پوستت چند درجه روشن شده ،معلومه داری میچایی جونم. بشین و گرم شو فقط.
تهیونگ بی حرف لبه های پتو را دوطرف گردنش مرتب کرد و نگاهش به جیمین و جونگکوک که قدم زنان نزدیک می آمدند جلب شد و گفت: اونا اومدن.
جیمین با دیدن جمع دور هم داخل آلاچیق برایشان دست تکان داد و صدا زد: اینجا جمعید؟ سلام به همگی!
سوکجین چپ چپ نگاهش کرد: سلام عوضیا!
به جمع رسیدند و جونگکوک درست کنار سوکجین کنار آتش ایستاد: چرا عوضی؟ چی شده؟
نامجون گفت: چیزی نیست منتظر بودیم برسید و ناهار آماده کنیم.
سوکجین یک تای ابرویش را برای نامجون بالا داد و نامجون اصلاح کرد: یعنی آماده کنن!
جیمین شانه به شانه تهیونگ نشست و پتویش را با خودش قسمت کرد: یکم توی روستا دور زدیم. ناهار چی داریم؟ انگار بوهای خوبی میاد!
هوسوک که تا آن لحظه مشغول آنالیز جونگکوک بود و خیالش راحت شده بود مشکلی وجود ندارد گفت: این بوی دوبوجیگه یونگیه. قراره جین هیونگ ماهی کباب کنه.
سوکجین گفت: اونو یونگی انجام میده!
جونگکوک متعجب پرسید: ماهی؟! کی رفت ماهی خرید؟
سوکجین گفت: جایی که من هستم و دریاچه به این بزرگی هست کسی ماهیو میخره؟!
یونگی ریز لبخند زد و نامجون گفت:اینکه یکیش رو جین هیونگ گرفته و بقیش رو یونگی هم در نظر نگیرید.
جونگکوک سرتکان داد: بیاید روحیشو حفظ کنیم. احترام به افراد مسن مهمه.
سوکجین با شانه به شانه او کوبید و گفت: عایش عوضی! یه روز توهم سی و سه ساله میشی و بهت میخندم! انقد بهت میخندم تا گریه کنی!
جونگکوک جواب داد : خودتم میدونی صدای خنده هات باعث گریه آدمه!
سوکجین غر زنان شروع به زدن جونگکوک کرد و جونگکوک با خنده مشغول دفع ضربه هایش شد و حینی که مثل سگ و گربه مشغول کتک کاری بودند‌ یونگی از جا برخاست و سمت باربیکیو رفت: اونی که به سوکجین تو دوازده سالگی فیکساتیو زده رو زنده برام بیارین...
همه خندیدند و جیمین هم با خنده گفت: دعوا نکنید ممکنه به هیونگ آسیب بزنی جونگکوک.
سوکجین همانطور که کاملا محبوس بازوهای جونگکوک بود و تقلا میکرد دستهایش را آزاد کند گفت: آسیب بزنه؟ وقتی انبر رو کردم تو ماتحتش میفهمه!
جونگکوک سوکجین را رها کرد و کنار جیمین نشست. جیمین سعی کرد پتو را بین سه نفرشان تقسیم کند اما تهیونگ از جا برخاست و گفت: میرم موبایلمو از شارژر بکنم.
جیمین سرتکان داد و پتو را روی شانه جونگکوک مرتب کرد که او گفت: نه من سردم نیست.
جیمین مصرانه کارش را ادامه داد و هدبند او را روی لاله گوشش کشید و گفت: هست. گوشات یخ زدن.اگه سرما بخوری من چیکار کنم؟
نامجون با چشمهای باریک شده به جیمین که بشدت درگیر مراقبت از جونگکوک بود زل زد که
هوسوک آمد و درست وسطشان روی پای چپ و راست جیمین و جونگکوک نشست و گفت: جا باز کنید!
جیمین اندازه یکنفر کنار رفت و هوسوک از گوشه چشم طوری نگاهش کرد که جیمین فهمید قطعا با یک فحش آبدار میگوید کمتر ضایع باش.
بعد از خوردن ناهار یونگی از تهیونگ خواست به اتاقش برود و گیتارش را بیاورد.بعد همه زیر باران ملایم سریع سمت آلاچیق برگشتند.
جیمین نامحسوس بازوی جونگکوک را گرفت و او را کنار یونگی نشاند و خودش رفت نزدیک هوسوک نشست و با لبخند نگاهش کرد.
یونگی به جونگکوک نگاهی کرد و دست سمت صورتش برد و با برداشتن چیزی از موهای کنار پیشانی اش پنجه ای داخل موهایش هم کشید تا مرتبشان کند. بعد آهسته گفت: بعد از تهیونگ میخوام باهم اون آهنگو بخونیم.
جونگکوک نگاهش کرد: خيلی وقته نخوندیمش... اگه بد بخونم؟
_کی جرعت داره به روت بیاره وقتی من اینجام؟
جونگکوک لبخندی به چهره روشن برادرش زد و سر به موافقت تکان داد.
جیمین با آرامش نگاه از آنها گرفت و قاطی بحثی که میان جمع گل انداخته بود شد.
تهیونگ با کیس گیتار یونگی برگشت و خواست دستش بدهد که یونگی گفت: خودت بشین کوکش کن ،هرچی بخونی رو با توجه به میزانی که صداتو به چالش بکشه ارزیابی میکنم.
تهیونگ سرتکان داد و گیتار مشکی رنگ را از کاورش در آورد و سمت دیگر جیمین نشست.
جونگکوک به تهیونگ غبطه خورد و یاد زمانی که یونگی همینطور به او آموزش میداد افتاد.
همه منتظر به تهیونگ که گیتار را کوک میکرد نگاه کردند و ساکت شدند. چند بار نرم سرانگشتانش را روی سیم های گیتار کشید و کم کم آهنگی که مینواخت را به سمت آنچه در ذهن داشت سوق داد و خواند:
🎵So close, no matter how far
خیلی نزدیک, مهم نیست چه قدر

Couldn’t be much more from the heart
نمی تونه دور تر از قلب باشه

Forever trusting who we are
همیشه به کسی که هستیم اعتماد می کنیم

And nothing else matters
و هیچ چیز دیگه ای مهم نیست

Never opened myself this way
هرگز اینجوری خودمو شرح نداده بودم

Life is ours, we live it our way
زندگی برای ماست به سبک خودمون زندگیش می کنیم

All these words, I don’t just say
تمام این کلمات را فقط نمی گویم

And nothing else matters
و هیچ چیز دیگری مهم نیست🎵

جیمین خیره جونگکوکی بود که حواسش را به نواختن و خواندن تهیونگ داده بود ،نمیفهمید چرا وقتی آدم عاشق میشود تمام ترانه های دنیا وصف حال خودش میشوند. اما یک لحظه دلش نمیخواست نگاه از آن صورت جذاب بردارد.

🎵Trust I seek and I find in you
اعتمادی که به دنبالش بودم و آن را توی تو پیدا کردم

Every day for us something new
هر روز برای ما چیز جدیدیه

Open mind for a different view
ذهنتو برای دیدگاه های متفاوت باز کن

And nothing else matters
و هیچ چیز دیگه ای مهم نیست

Never cared for what they do
هیچوقت به کارایی که اونا انجام میدن اهمیت ندادم

Never cared for what they know
هیچوقت به چیزایی که اونا میدونستن اهمیت ندادم

But I know
ولی می دونم

آهنگ :nothing else matters_metallica🎵

تهیونگ ضرب انگشت آخرش را روی سیم ها کشید و همه مشغول تشویقش شدند. یسول اما بدون تکان خوردن و پلک زدن به این فکر میکرد چقدر یک آدم میتواند حین خواندن و نواختن جذاب و جدی و سکسی بنظر برسد کم کم لبخند روی لبهایش نشست و از چشم تهیونگ دورنماند. خیره به نگاه بی پروای یسول متعجب ابرو بالا داد و همان لحظه جیمین دست دور گردنش حلقه کرد و گفت: تهیونگا عالی شدی. باورم نمیشه انقدر پیشرفت کرده باشی... یونگی هیونگ جادو کرده.
یونگی لبخند زد و به تهیونگ نگاه کرد: اون خودش کاربلده.
تهیونگ گیتار را کنار گذاشت و گفت:یهو این آهنگ اومد رو زبونم.
یونگی سرتکان داد: خوب بود.
سوکجین هم گفت: صدای بم قشنگی داره، باید تو جی کی دبیو کنه.
تهیونگ ابرو بالا داد: چی؟
هوسوک گفت: مگه با یونگی کار نمیکنی؟
تهیونگ که هنوز نمیدانست یونگی در جی کی تهیه کننده است فقط نگاهش کرد و یونگی پلک زد: معلومه که میشه.
تهیونگ فقط لبخند زد و سوالاتش را به بعد موکول کرد. یونگی با گرفتن گیتار از تهیونگ به جونگکوک اشاره کرد: من بزنم؟
همه مشتاق نگاهشان کردند و جونگکوک مردد سرتکان داد: خودت بزن.
_میدونی که چیو میخونیم؟
جونگکوک پلکی زد و گوش به آوایی سپرد که از انگشتهای یونگی و گیتار نشات گرفت.
نامجون، سوکجین و هوسوک و یسول مشتاق نگاهشان میکردند. سالها بود آن دوبرادر را کنار هم درحال خواندن ندیده بودند.
جیمین هم منتظر به تکان ملایم سر جونگکوک و لبهایش زل زده بود.
جونگکوک گوش به نقطه مناسب سپرد و بعد چشم بست و شروع به خواندن کرد.
🎵 Take my mind and take my pain
ذهن و درد منو بگیر

Like an empty bottle takes the rain
مثل بطری هایی که بارون رو میگیرن

And heal, heal, heal, heal
و التیامم بده ..

Take my past and take my sins
گذشته و گناهان منوبگیر

Like an empty sail takes the wind
مثل باد گیر هایی که باد رو میگیرن

And heal, heal, heal, heal
و التیامم بده ..

And tell me some things last
And tell me some things last
و یه چیزایی برای اخرین بار بگو ..🎵

یونگی با اتمام بخش جونگکوک قسمت بعدی آهنگ را همزمان با نواختن شروع کرد.

🎵Take my heart and take my hand
قلب و دستای منو بگیر
Like an ocean takes the dirty sand
مثل اقیانوسی که شن های کثیف رو میگیره
And heal, heal, hell, heal
و التیامم بده ..
Take my mind and take my pain
ذهن و درد منو بگیر
Like an empty bottle takes the rain
مثل بطری هایی که بارون رو میگیرن
And heal, heal, hell, heal
و التیامم بده ..

سپس یونگی به جونگکوک اشاره زد و باهم خواندند:

And tell me some things last
And tell me some things last
And tell me some things last
And tell me some things last
و یه چیزایی برای اخرین بار بگو ..🎵

دوباره صدای تشویق ها بلند شد و جیمین غرق جونگکوک مانده بود. هوسوک حین دست زدن با آرنج سقلمه ای به او زد و گفت: عالی بود، عالی!
جونگکوک خجالت زده به جیمین نگاه کرد و بعد رو به هوسوک گفت: من انقدر خوب نیستم.به هیونگ و تهیونگ شی نمیرسم.
جیمین سر به نفی تکان داد: صدات عالیه.حتی با اینکه کم تمرین داشتی.
یونگی پرسید: مگه تمرین داشته؟
جیمین لبخند زد: اون چند بار برای من خونده!
جونگکوک خجالت زده خندید و گفت: اونا الکی بودن.
جیمین با غرور گفت: ولی عالی بودن.
سوکجین کمی از بطری اش نوشید و دست سمت حرارت آتش گرفت: اینجا کلی خوش صدا داریم. بیاید همه یه بند بشین و دبیو کنین!
جونگکوک گفت:توهم باش، برف پاککن روی شیشه!
سوکجین در بطری را سمت او پرت کرد و گفت: حیف زحمتام برات، بی تربیت!
نامجون دست به سینه به نرده پشت نیمکت تکیه داد:پس تهیونگ شاگرد یونگی هیونگه، میخوای سولوئیست باشی؟
تهیونگ به یونگی نگاه کرد و گفت: من درباره دبیو ایده ای...
یونگی کلامش را قطع کرد: دارم برای همین رشدش میدم.
تهیونگ دلگرم لبخند زد و جونگکوک هم با نگاه خیره به آتش لبخند محوی به لب نشاند.
جیمین کاملا میفهمید جونگکوک به چه فکر میکند و در اعماق وجودش هنوز چه میخواهد. دوست داشت به او اطمینان دهد تا با شجاعت مسیرش را عوض کند اما میدانست هنوز زود است برای چنین تغییری‌. هنوز باید کنار او قدم میزد و دستش را میگرفت تا او بتواند ذره ذره از کالبد وابسته اش به قواعد بیرون بزند‌.

عصر بعد زود روشن شدن چراغ ها بابت هوای خاکستری و ابری ،جونگکوک و جیمین و هوسوک و تهیونگ مشغول والیبال در حیاط شدند.
نامجون روی صندلی ایوان سوییت پتو پیچ نشسته بود و کتاب میخواند.
سوکجین روی صندلی وسط حیاط نشسته بود و مدام ایرادات پسرها را مبگرفت و غر میزد که توپ را یمت دریاچه نیندازند‌‌.
و یونگی از کنار دریاچه قدم زنان سمتشان آمد و تهیونگ گفت: هیونگ بازی نمیکنی؟
یونگی سر به نفی تکان داد و گفت: تعدادتون اوکیه، میرم تو آشپزی به یسول کمک کنم.
تهیونگ توپ را برای او پرت کرد و گفت: بشین استراحت کن من میرم. خسته شدم از بازی‌.
جیمین دست به کمر زد و سرتاپایش را برانداز کرد: تو؟! بری چیکار کنی براش؟ ظرف بشوری؟
_میخوام برم به بابامم زنگ بزنم.کارم داشت.
جونگکوک به یونگی اشاره کرد تا توپ را برایش پرت کند و گفت: شاید میخواد بره چک کنه یسول غذارو فلفلی نکنه. نه تهیونگ شی؟
تهیونگ با دست موهای او را بهم زد و بعد دست در جیب سمت سوییت رفت.
جیمین دست سمت موهای جونگکوک برد و با لبخند آنهارا مرتب کرد. هوسوک توپ را سمت باسنش پرت کرد و جیمین با برخورد توپ به خودش هول گفت: عایش هیونگ!
هوسوک گوشه چشمش را خاراند و گفت: برش دار بده اینور.
جیمین توپ را برداشت و گفت: یونگی هیونگ. تو و جونگکوک نمیخواین برین قدم بزنین؟ گفتی بیکاری.
جونگکوک بی حرف رو به یونگی کرد و او با لبخند فشرده ای که چال های چانه اش را مشخص میکرد کنار جونگکوک ایستاد و گفت: بریم.شاید تو روستا یکم براش خوراکی هم خریدم.
هوسوک گفت: خودتونو سیر نکنین. شام یادتون نره.
جوگکوک سر تکان داد و رو به جیمین گفت: تو نمیای؟
جیمین شست سمت خودش اشاره رفت: من؟ نه، من میخوام با تهیونگ گیم بزنم.
جونگکوک حرفی نزد و بعد برداشتن کاپشنش همراه یونگی راه افتادند.
سوکجین که تا آن لحطه سر در موبایلش کرده بود و حرف نمیزد گفت: بیاید بریم داخل ورق بازی کنیم!
هوسوک لب جمع کرد: چه یهویی!
سوکجین بلند شد دست دور شانه هردویشان انداخت:یهویی یا نه،بیا بریم.
تهیونگ پا روی پا انداخته بود و به یسول که موهای جلوی سرش را بسته بود و با جدیت و حرفه ای آشپزی میکرد نگاه میکرد.
تهیونگ تک سرفه ای کرد اما یسول توجهی سمتش نداد. تهیونگ از جا بلند شد و آرنج هایش را به کانتر تکیه داد و گفت: مجبور نیستی انقد اخم کنی!! فقط یه غذاست.
بدون اینکه نگاه از خرد کردن فلفل ها بگیرد گفت: من حین همه کارا این شکلی ام. اخم نیست.
_میدونستی شبیه ژاپنیایی؟
_نه!
تهیونگ لبهایش را طبق عادت خیساند و گفت: گونه های استخونی داری. ازون نظر!
بدون اینکه نظرش جلب حرف تهیونگ شده باشد گفت:هاه، جالبه.
تهیونگ کیوت نگاهش کرد و لب جلو داد: این فلفلا تندن؟
یسول با ساعد به پیشانی کشید تا طره موی مزاحم را کنار بزند: میخوام باهاش سس درست کنم.میتونی نخوری.
_تو غذای تند دوس داری؟
_برام فرق نمیکنه‌. بخاطر جونگکوک این سسو میپزم.
تهیونگ لب جمع کرد و ابروهایش را بالابرد: دوستای صمیمی ها؟
یسول بلاخره نگاه کوتاهی به او داد و با تکان سر باز سعی کرد تار موهای مزاحم را پس بزند:عایششش، میشه اینو ببری بالا؟
تهیونگ متوجه نشد: چی؟
یسول سر جلو کشید: این مو رو!
تهیونگ آهسته دست برد و تارموهایش را کنار زد و یسول با مالیدن گوشش به کتف گفت: مرسی. حالام برو تو دست و پام نباش.
تهیونگ نگاه سمت سقف برد و گفت: تحمل کن تهیونگ، اون یه دختره.
یسول پوزخند زد و به ورود جیمین و هوسوک و برادرش نگاه کرد.
سوکجین دسته كارت ها را برداشت و گفت: تهیونگا‌‌‌، بیا اینجا.
یسول با نگاه به آنها که دایره وار دور هم مینشستند گفت: هوم، ورق بازی میکنین؟
سوکجین مشغول بر زدن شد:با تو نه! همونجا وایسا سرجات!
هوسوک گفت: چرا نمیذاری بازی کنه؟ شاید دلش میخواد.
سوکجین نچی کرد و ابرو هایش را بالا برد: به جهنم که دوس داره. اون بیاد یچیزی میشه مثل اون قسمت فرندز که مانیکا با جویی و چندلر فوتبال دستی میزد! نمیذاره یه دستم ببریم!
جیمین با تحسین به یسول نگاه کرد:واهههه چه خفن!
یسول شانه بالا داد و با لبخندی جذاب ظرفش را برداشت و سمت اجاق رفت.
سوکجین کارت ها را تقسیم کرد و گفت: بوی فلفل میاد سول. چی درست میکنی؟
_سس فلفل مخصوص خودم!
_عایش اونو سگ نمیخوره!
_جونگکوک میخوره!
جیمین ابرو بالا داد: یاه!!!
سوکجین تیز نگاهش کرد: یاه؟!؟ به هیونگت میگی یاه؟
_با یسول بودم!
یسول جواب داد: منم میخورمش. سسه دیگه!
تهیونگ با لب کج کردن نچی کرد و گفت: کارتام ازین بدتر نمیشدن!
سوکجین گفت: مال من تخمی تره ، بریز!
تهیونگ کارتی انداخت هوسوک گفت: تو همیشه راجب کارتات همینو میگی هیونگ. از تظاهر و دروغ سیر نمیشی؟
سوکجین زیر چشمی کارتهای خودش و آنچه وسط بود بررس کرد و گفت: بازیتو بکن و حرف اضافی نزن جانگ هوسوک!
دو دست با برنده شدن سوکجین تمام شد و بعد یسول آمد تا بقول خودش روی او را کم کند.
سوکجین با لبخندی ملیح کنار کشید و گفت وقتش را تلف نمیکند! اما بقیه مخصوصا تهیونگ و جیمین کنجکاو دیدن قدرت او بودند.
یسول چهار دست متوالی همه شان را برد و به چهره های مبهوتشان خندید.
با برگشت نامجون به داخل و رفتنش کنار شومینه یسول گفت: عا توهم بیا یه دست بباز!
نامجون کتابش را روی مبل گذاشت و گفت: ممنون از تعارفت،نه.
یسول خواست چیزی بگوید که با زنگ در توجه همه شان جلب شد.
جیمین از جا برخاست و با رفتن سمت در گفت: فکر کنم جونگکوک و هیونگن.
در را که باز کرد از دیدن دو دختر که خیس از باران بودند و بازوهایشان را بغل گرفته بودند گیج شد.
یوکجین سرک کشید: کیه‌؟
جیمین نگاه بین آنها و جمعی که دید دقیقی به در نداشتند گرداند و گفت: سلام،میتونم کمکتون کنم؟
دختر جلویی لبخندی زد و گفت: سلام‌.ما... خب ما اهل سئولیم ولی سرجاده اصلی ماشینمون خراب شده و بعد که برای کمک رفتیم سمت روستا و برگشتیم دیدیم ماشینو بردن پارکینگ.الان نمیدونیم باید چیکار کنیم... جایی برای موندنم نداریم. میشه لطفا یکی راهنماییمون کنه و باهامون بیاد ماشینو تحویل بگیریم؟ ما تنهاییم.
جیمین شقیقه خاراند و گفت: آها... یه لحظه...
رو کرد سمت جمع و به نامجون گفت: هیونگ، میشه یه لحظه بیای؟
نامجون سمتشان رفت و بعد شنیدن موضوع متوجه بازگشت یونگی و جونگکوک شد.
آنها از دیدن دوغریبه دم در و درحال صحبت زه نامجون و جیمین پرسشگرانه بهم نگاه کردند و جلو آمدند.
از آن طرف هوسوک و سوکجین هم کنجکاو سمت در آمدند و سوکجین پرسید: چه خبره؟؟
نامجون با برقرار کردن تماسی به جای مربوطه گفت: شما بهتره اینجا باشید و گرم شید. حسابی خیس شدین.
دختر دومی قدردان گفت: واقعا لطف دارین.
یونگی کنار در آمد و گفت: مشکل چیه؟
نامجون نگاه به او و سوکجین کرد و گفت: ما سه نفر بریم کارا رو انجام بدیم. بقیه اینجا به خانوما کمک کنن. فقط مدارک لازمو بدین بهمون‌.
جونگکوک با رعایت از کنار آنها رد شد و داخل آمد.
یونگی سر تکان داد و گفت: سوکجین هیونگ، با ماشین تو بریم.
هوسوک گفت: من باهاتون نیام؟
نامجون تاییدگر نگاهش کرد اما هوسوک با نگاه به جیمین که نگران با حوله ای کوچک مشغول خشک کردن نم موهای جونگکوک شده بود گفت: عا، من پیش بچه ها میمونم.
سوکجین سوویچ به یونگی داد و او قبل رفتن برای روشن کردن ماشین گفت: جیمینا، برای این خانوما هم حوله بیار و ببرشون پیش شومینه.
جیمین با لبخند دست از سر جونگکوک برداشت و گفت: باشه هیونگ. مراقب خودتون باشین.
سوکجین وقتی جیمین آنهارا به داخل راهنمایی کرد با چشمهای باریک شده گفت: نمیشه بچه ها رو باهاشون تنها بذاریم! شماها فیلم تق تق رو ندیدین؟!؟
هوسوک زد زیر خنده: هیونگ تو خیلی منحرفی!
_منحرف توهم هستی که اون فیلمو دیدی! ضمنا ترس اصلیم از خودته که کنترل نداری رو اون مخت که زده نشه!
جونگکوک با حوله مشغول خشک کردن زیر گوشش شد: مگه فیلمه راجب چیه؟!
سوکجین بی پروا گفت: دوتا دختر یه شب بارونی میان دم خونه کیانو ریوز و زارتان زورتان تریسام میزنن بعد آویزونای روانی از آب در میان و زندگیشو به فاک میدن!
نامجون مثل کسی که بین دیوانه ها گیر کرده باشد نگاه سمت سقف برد و با طمانینه گفت: یونگی هیونگ منتظره... میرم تو ماشین.
سوکجین با حرص پشت سرش گفت: اگه یه درصد این اتفاق بیفته چی؟!
جونگکوک خندید: برو هیونگ قرصاتو پشت و رو خوردی!
سوکجین پس گردنی به او زد و با فحش هایی زیر لب پشت سر نامجون رفت و گفت: هوسوکا، هیونگ واقعی باش! ضعف دختر نداشته باشیا!
هوسوک با خنده در را پشت سر او بست و رو به جونگکوک انگشت اشاره اش را روی شقیقه اش دایره وار کشید که یعنی مخ سوکجین تاب برداشته و جونگکوک خندید.
یسول دست به سینه به دخترهای لوندی که جلوی شومینه خودشان را خشک میکردند زل زده بود.
جیمین هم سمتی روی مبل نشسته بود و به هوسوک و جونگکوک که از کنار در جلو آمدند نگاه کرد: رفتن؟
هوسوک سر تکان داد و گفت: تهیونگ کو؟
جیمین به اتاقها اشاره کرد و جونگکوک که حوصله جمع های غریبه را نداشت و از طرفی نمیخواست آنها کم کم چشم گرد کنند و بگویند «عاااا جئون جونگکوک، تو؟؟» از آنجا بیرون رفت.
جیمین مسیر رفتنش را تماشا کرد و
همین لحظه تهیونگ موبایل به دست و دست دیگرش در جیب از اتاق در آمد و نگاه بقیه را جلب کرد.
با دیدن دو دختر و نگاه خیره شان چشم سمت جمع خودشان چرخاند و بی هیچ سوالی سمت مبل تکنفره خالی کنار تلوزیون رفت.
هوسوک با نگاه به آن دونفر که معذب شده بودند گفت: نگران نباشید، بچه ها کارتونو اوکی میکنن.
دختری که موهای مصری تیره و رژلب سرخ داشت سر تکان داد: ممنونم... من سه هی هستم، اینم جوکیونگه.
هوسوک با لبخند گفت: هوسوک، اینام جیمین و یسول.
دختر نگاه به تهیونگ که بی تفاوت نشسته بود و حتی به خودش زحمت پرسیدن اینکه آنها که هستند نمیداد پرسید: و شما؟!
تهیونگ به هوسوک اشاره کرد: من وجود ندارم!
هوسوک با خنده سمتش رفت و کنارش روی دسته مبل نشست و دست دور شانه اش گذاشت: تهیونگه.
دختر دوم که جوکیونگ نام داشت با لبخند عمیقی گفت: خوشبختم.
یسول چهره کج کرد و بعد گفت: لباس خشک نمیخواید؟
سه هی سر به نفی تکان داد: ما زیاد نمیمونیم. ممنونم.
هوسوک گفت: میرم یکم قهوه بیارم.
پاشد و با یادآوری چیزی خطاب به تهیونگ گفت: عا، برای تو چای میارم.
جوکیونگ با دهان نیمه باز و متعجب گفت: تو قهوه نمیخوری؟؟؟
تهیونگ ابرو بالا داد: فقط قهوه نمیخورم، یوفو نیستم!
جوکیونگ خندید و مو پشت گوش زد: نه، منظورم این نیست عجیبه... آخه منم قهوه نمیخورم!
تهیونگ بدون تلاش برای تحت تاثیر قرار گرفته نشان دادنش گفت: چقدر شگفت انگیز!
لبخند جوکیونگ که ماسید‌.جیمین اهمی کرد و گفت: تهیونگ شوخی میکنه خانوما!
هوسوک از آشپزخانه گفت: برای توهم چای میارم.
جوکیونگ تشکر آمیز لبخند زد. و سه هی با برداشتن موبایلش که زنگ میخورد سمت در رفت و از سوییت خارج شد.
هوسوک با سینی برگشت و اول آنرا سمت جوکیونگ گرفت. با تشکر فنجان چایی برداشت و گفت: چهرت برای من خیلی آشناست.
هوسوک لبخند زد: آ جدی؟
یسول کمی از قهوه اش خورد و گفت: نه بابا اشتباه میکنی.
جوکیونگ کمی روی هوسوک دقیق شد و چشم گرد کرد: هااان جانگ هوسوک جی کی؟!؟؟
هوسوک لبخند زد و آهسته با گذاشتن اشاره روی لبش هیش گفت.
جوکیونگ خندید و گفت: خوشبختم.راستش من خودم تو یه آژانس مدم.دارم مدل میشم.
هوسوک مشتاق گفت: جدی؟ چه عالی.
جوکیونگ نگاه به تهیونگ داد و با دقیق شدن روی چهره جذابش گفت: توهم برام خیلی آشنایی.
تهیونگ برای کوتاه کردن بحث گفت:من معمولا از محلمون بیرون نمیرم چطور برات آشنام؟
جوکیونگ خندید و ابرو بالا داد: شاید چون چهرت زیاد تو نقاشیا و کنده کاریای آثار باستانی و هنریه!
یسول پقی زد و به سختی خنده اش را خورد‌.
هوسوک و جیمین هم با لبخند منظور دار به هم اشاره زدند‌.
تهیونگ چند لحظه به جوکیونگ نگاه کرد و گفت: خیلی تاثیر گذار بود!
جوکیونگ بی توجه به جواب تهیونگ روی مبل کناری اش نشست و گفت: دوست نداری مدل شی؟ تو واقعا بدرد مدل شدن میخوری؟
_اتیکتش رومه؟
جوکیونگ سر کج کرد: به هرکی اندازه تو خوشقیافه و جذاب و خوشگل باشه میاد که مدل شه‌.
تهیونگ لبخند مخصوصی زد: جدی؟! ولی توهم که گفتی مدلی،هان؟!
لبخند جوکیونگ ماسید و تهیونگ با نگاهی که بشدت به او حس ضایع شدن میداد از جا بلند شد و سمت اتاق رفت،تهیونگ متنفر بود از هرکه سعی میکرد به گونه ای با او یا اطرافیانش لاس بزند. دست خودش هم نبود،هربار هرکه سعی میکرد از این در احساس صمیمیت بسازد میزد توی پرش!
هوسوک خندید و سعی کرد بحث را عوض کند تا صورت رنگ پریده دختر به حالت عادی برگردد.
و جیمین با حس گم کردن چیزی چشم به اطرف هال گرداند و فکر کرد که جونگکوک کجا رفت.
جونگکوک روی تاب فلزی حیاط نشسته بود و با هندزفیری های توی گوشش به دکلمه ای گوش میداد.
تماشای آسمان سرمه رنگ و باران و چکه هایش از سایبان و تکان خوردن برگهای زرد و شاخه ها برایش احساس عجیبی ساخته بود.
«ماهِ من!
دنبالم بیا
در خزه‌های آغوشم
پا‌ بگذار
در ساحل شعرهایم
بنشین
در امواج واژه‌هایم
آب تنی کن
ماه من!
ندیدی که زندگی‌ چطور
مرا به خواب برده بود
تا قبل از اینکه صدایت
در پاورقی‌هایش
به گوشم برسد
صدایی که ذهنم را بیدار
آغوشم را جنگل
و امواج طوفانی شعرهایم را
آرام کرد
ماه نازنیم!
دنبالم بیا
و همراهم بخوان
این افسانه را
این شعر را
از آغاز
تا انتهای انتهایش
هر چند که هیچ شعری
هیچ قصه‌ای
و هیچ عشقی
حاضر نیست مرا به تو برساند
تنها افسانه ها
حاضرند
ای‌ آفرودیت!
ای سلنه!
ای مایا!
جهان بی رحم است
شعرها هم همینطور
اما افسانه‌ها...
کلئوپاترای من!
تو را به دنیای
شعرهایم می‌برم
با اینکه اینجا نیستی
و هیچ‌وقت
قدم‌هایت را
بر روی
شن‌های ساحل شعرهایم
نخواهی گذاشت
الهه‌ی من!
بدان
من آن شاعریم که
هرگز نامت را
بین این واژگان جا نخواهم گذاشت
عزیزکم!
نگران نباش
من ماهی‌های درون چشم‌هایت را
غرق‌نمی‌کنم
بلکه کنارشان شنا خواهم کرد
تا آخر دریاها!
عزیز من!
نگران نباش
حتی اگر این واژه‌ها بدانند
مردم که نمی‌فهمند
چه کسی را شعر کرده‌ام...»
این شعر تماما برایش یک کلمه بود،آشنا ترین کلمه و اسم این روزهایش.
با حس حضوری کنارش ناخودآگاه گفت: جیمینا‌‌‌...
اما با دیدن دختری که آنجا ایستاده بود گیج شد و نگاهش به دوطرفش چرخید.
و موسیقی بی کلام دکلمه در گوشش پایان گرفت.
سه هی موهای صاف و کوتاهش را پشت گوش زد و پرسید: میشه اینجا بشینم؟
جونگکوک بی حرف کمی کنار رفت و نگاه به روبرو داد.سه هی نگاه به نیمرخ جونگکوک داد و گفت: مزاحمت نشدم‌؟ داشتم با تلفن حرف میزدم دیدم تنها روی تابی و دلم خواست.
جونگکوک سر به نفی تکان داد: میتونی بشینی، من میخواستم برم.
_توهم میتونی بشینی... اینجا اندازه سه نفر جا هست. گفتی جیمین؟ جیمین همونیه که داخله؟
جونگکوک بی حوصله نگاهش کرد: فکر کردم اونه.
_عا که اینطور... همون پسر لاغره.
جونگکوک اخم کرد و گفت: واژه های بهتری برای توصیفش هست.
سه هی با لبخند سر تکان داد: اوهوم، اون خوشگله‌. لباش و صورتش خیلی کیوتن.
جونگکوک با نگاه خشک و سرد دندانهایش را برهم فشرد‌: انگار خیلی بهش دقت کردی؟
سه هی از لحن عجیب جونگکوک گیج لب برچید و همین لحظه نگاهش به پشت سر او معطوف شد.
جیمین که آنجا ایستاده بود آرام گفت: دوستت صدات میزنه سه هی شی.
جونگکوک مشتاقانه سمت صدای جیمین برگشت و سه هی با تشکر از جیمین سمت سوییت راه افتاد.
جیمین کنار جونگکوک نشست. چشم باریک کرد و انگشت تهدید سمت جونگکوک گرفت: داشت باهات لاس میزد؟
جونگکوک فقط بی حرف به چشمهای قهوه رنگ جیمین ، لبهای صورتی و قشنگش و پوست شیری رنگش زل زده بود و میل شدیدش به همیشه دیدن او را با تک تک سلول هایش حس میکرد.
جیمین انگشتش را به سینه جونگکوک فشرد و با چشمهای گرد شده خیلی کیوت گفت: اونیکی داشت با تهیونگ لاس میزد. بگو بینم! بگو تا برم موهاشو بکشم!
جونگکوک با لبخندی، محوِ چهره جیمین سر به نفی تکان داد و لبخندش پررنگ شد.
جیمین لبخند زد: خوبه! چی گوش میدی؟ منم گوش بدم؟ هوم؟ هوممم؟
جونگکوک فاصله نشستنش با او را صفر کرد و با پخش کردن مجدد دکلمه یکی از گوشی ها را داخل گوش جیمین انداخت و جیمین با دقت به آن گوش سپرد.
جونگکوک دستهایش را بهم قفل کرد تا به میل انداختش دور شانه جیمین غلبه کند. اما جیمین با لذت از شعر و موسیقی که میشنید سر به شقیقه جونگکوک تکیه داد و جونگکوک با حالی بی نظیر به دستهای جیمین که روی زانوهایش قلاب کرده بود خیره ماند.
هوسوک که بعد دریافت تماس یونگی و اطلاع از نزدیک بودنشان روی ایوان آمده بود با دیدن آن ها و چهره غرق آرامش جونگکوک لبخندی روی صورتش شکل گرفت و با لذت تماشایشان کرد‌. بنظر نمیرسید احساس قلبی جونگکوک دست کمی از جیمین داشته باشد.
بعد رفتن دخترها، شام آن شب با شوخی های سوکجین،طعنه های یونگی، خاطرات هوسوک، صحبت های نامجون و بحث های گهگاه تهیونگ و یسول صرف شد. و برای جونگکوک با صدای خنده های جیمین. خنده های مستانه و از ته دلش.
آخر شب همه دور هم روی پارکت گرداگرد و چهارزانو نشستند و مشغول نوشیدن شدند اما هوسوک که حس میکرد جیمین کمی مست شده به او اجازه بیشتر خوردن نمیداد و هرچه او اصرار میکرد هوسوک با شوخی دست به سرش میکرد.
تهیونگ شقیقه اش را ماساژ داد و گفت: کسی مسکن نداره؟
هوسوک نگاهش کرد: سر درد داری؟! مشروب نخور، برات قرص میارم.
تهیونگ سرتکان داد و هوسوک از جا بلند شد و سمت در رفت تا از اتاق خودشان در سوییت دوم قرص بردارد.
جیمین به محض رفتن هوسوک شاتش را پر کرد و سر کشید. تهیونگ گفت: سواستفاده گر خود تویی!
جیمین دوباره شاتش را پر کرد و گفت: ادا باباهارو در نیار!
جونگکوک شات هفتمش را بالا داد و رو به یسول که شات ششمش را میخورد گفت: بامن کلکل نکن! فردا صدات خروسکی میشه کیم یسول!
یسول شات را بالا داد و گفت: حاضرم خروسکی بشه ولی جلوی تو کم نیارم جئون جونگکوک!
سوکجین عاقل اندر سفیهانه نگاهشان کرد و یک تکه سیب برداشت:بدن هرکی بیشتر الکل داشته باشه بعنوان هیزم میندازمش تو شومینه و تا صبح کنار گرماش میخوابم، پس منو سگ نکنین!
بعد اینکه کسی واکنشی به حرف سوکجین نداد یونگی با چشمهای باریک شده سرتکان داد: میبینم هنوزم تهدیدات بشدت تاثیر گذارن.
سوکجین آهی کشید: خاک برسرتون که هیونگتونم و به هیچجاتون حسابم نمیکنید!
یسول خندید: بجز من!
سوکجین با حرص نگاهش کرد و جونگکوک گفت: تو اوپاشی، اوپا!!! عایش چقد خوشحالم که هیچکی بهم اینو نمیگه!
تهیونگ آهی کشید: بنظر من کیوته!
جونگکوک چهره جمع کرد و جیمین خندید: عا اگه من بهت بگم اوپا چی هوم؟
جونگکوک خمار و با پوزخند نگاهش کرد: تنبیهت میکنم!
جیمین خودش را کمی جلو کشید و گفت: تنبیهم میکنی؟ من هیونگتم. چجوری میخوای تنبیهم کنی هوم؟
جونگکوک ابروهایش را قوس داد: تو هیونگ کوچولویی و من مث آب خوردن میتونم تنبیهت کنم.
بقیه با دهان های باز به آنها زل زده بودند و سوکجین با پوزخند پردردی گفت: آره... میدونم... سعی کنید به مستیای خودتون فکر کنید و بنظرتون نرمال بیاد! دفعه پیش منم همینکارو کردم تا از فکر به رفتار این دوتا شب از پنجره اتاقم نپرم پایین!
نامجون پوکر شاتش را لاجرعه بالا داد: فکر نکنم بتونم‌‌‌ کنار بیام...
تهیونگ جیمین را عقب کشید و گفت: جیمین با همه ازین شوخیا زیاد میکنه اگه من نمیخندم‌ و برام عادیه دلیل نمیشه شماهم نخندین!
جونگکوک اجازه نداد فعل جمله تهیونگ از دهانش خارج شود و با تحکم رو به او گفت: جیمین غلط میکنه با همه ازین شوخیا کنه!
جیمین با لبخندی کشدار سر روی شانه تهیونگ گذاشت و گفت: داری چرت میگی تهیونگ، بعدشم من با جونگکوک شوخی ندارم! جدی ام!
یونگی با پوزخند ملیحش سر تکان داد و گفت: تو زندگی بعدیم میخوام کور باشم! شایدم کر!
نامجون آرنج روی شانه او گذاشت و سر به موافقت تکان داد: منم.
یسول دهان بازش را جمع کرد: همه بعد شات هفتم اینجوری میشن یا فقط جونگکوک مشکل مغزی داره؟!
جونگکوک لبخند زد و خیره به جیمین گفت: من مست نیستم!
سوکجین گفت: هممون مستیم. ولی شما دوتا سگ مستین! باید محدودیت استعمال الکل دستکاری شه. قانون کره نیاز به اصلاح داره!
یونگی سرتکان داد: این جزو معدود حرفاییت بود که تاییدش میکنم.
سوکجین چپ نگاهش کرد و جونگکوک با شانه های افتاده دستهایش را ستون زمین کرد و گفت: جیمین شی... چرا پیش تهیونگ نشستی؟ تو باید اینجا بشینی.
و به کنار خودش اشاره کرد.
جیمین ابرو بالا داد: چرا؟!
_چون تو دستیار منی! زود باش!
جیمین بی تعلل مقابل نگاه گیج بقیه چهار دست و پا سمت جونگکوک رفت و کنارش نشست و نگاهش کرد: اومدم!
جونگکوک لبخند رضایت بخشی زد و خیره به او گفت: پسر خوب...
جیمین سر روی پای او گذاشت و پاهایش را روی پای نامجون انداخت و گفت: میخوام همینجا بخوابم!
جونگکوک دست انداخت زیر زانوی او و پایش را از روی ران نامجون عقب کشید: پاتو روی زمین بذار هیونگ!
نامجون گیج پلک زد و گفت: من زیاد مست شدم دارم توهم میزنم. اینجا دارم چیزای عجیب میبینم!
تهیونگ مات نگاهشان کرد: ولی بچه ها! من مست نیستم و دارم میبینم!
یسول خندید: این چه سمیه!! یاه جئون جونگکوک، این رفتارات عجیبن!!!
تهیونگ گفت: چی باعث میشه فکر کنی رفتار جیمین عادیه و جونگکوک عجیب؟
یسول شانه بالا داد و نیشخند زد: ولی باحالن! داره خوشم میاد!
هوسوک با ورق قرص داخل آمد و گفت: تهیو...
حرفش با دیدن وضعیت پیش رو نصفه ماند.
جلو رفت و گفت: میگم!! اینجا دقیقا چه خبره؟!
سوکجین با بطری اش به آن دونفر که یکیشان نشسته سر پایین گرفته و چرت میزد و آن یکی دراز کشیده روی پای او اشاره کرد!
هوسوک خنده سر داد و عادی سازی کرد : ها چقد باحال!!
بعد رفت بین جونگکوک و نامجون نشست و پای جیمین را با حرص جلو فرستاد و گفت: شما چرا انقد هنگید!
نامجون از گوشه چشم عاقلانه نگاهش کرد:توهم مستی! فکر کنم من هنوز مستیم در حد درک عادی بودن این لحظه نرسیده ، پس...
بطری باقی مانده مشروب را سرکشید و یونگی با نگاه خیره به جیمین و جونگکوک گفت: بیخیال. ببریدشون تو اتاقشون‌.
تهیونگ جیمین را بلند کرد و گفت: خب اینو من میبرم!
هوسوک هم زیر بغل جونگکوک را گرفت و بلندش کرد: خب ما چهارتا جای خوابمون اونوره دیگه، میریم بخوابیم شب همتون بخیر!
نامجون عاقلانه مسیر رفتنشان را با نگاه دنبال کرد: یکم دیگه میدیدم رد میدادم!
یسول خندید: ولی شبیه سریال بی اله! عاشقشونم!
سوکجین چپ چپ نگاهش کرد و راهی آشپزخانه شد: یکی بیاد ظرفارو بشوریم!
یونگی بطری های خالی را جمع کرد: شماها برید بخوابید، ما ظرفارو میشوریم.
یسول از جا بلند شد و گفت: قبلش یه هوایی میخورم،شب بخیر.
نامجون و یونگی به او شب بخیر گفتند و باهم باقی ظرفها را به آشپزخانه بردند‌.

𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞|آفرودیت  (𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧)Where stories live. Discover now