Part 33

1.3K 166 23
                                    

پارتها رو لایک کنین... بوراهه♡
______________________________________
جیمین حینی که چیزی در نسخه مینوشت خطاب به بیمارش گفت: این داروها رو تهیه کن و طبق روالی که برات یادداشت کردم مصرف کن. ممکنه احساس طپش قلب و سنگینی نفس کنی، یا توی سرت صدای گروم بشنوی که عارضه این قرصان و نگرانی نداره خب؟  بعد دو هفته بطور کامل عادت میکنی. بعد دو ماه دوزش رو تغییر میدم.
دختر سر تکان داد: ممنونم دکتر پارک... پس عدم تمرکزم از بین میره؟
_تمرکزت بالاتر میره و افکار مخربت کاهش پیدا میکنن. اما در کنارش باید سعی کنی بیای و بامن حرف بزنی. مثل امروز... سعی میکنی؟
دختر لبخند مغمومی زد و سرتکان داد: بله... میام.
جیمین مهربان لبخند زد: حالا که قبول کردی من احساس مسئولیت میکنم و میسپرم روز قبل ویزیتت از بیمارستان بهت یادآور شن که بیای... حواسم بهت هست هی گیوم شی.
دختر لب خیساند و خواست چیزی بگوید که  در باز شد و جونگکوک با لبخند نگاه به جیمین کرد و از دیدن دختر روی صندلی بیمار متعجب گفت: آ... متاسفم.. پذیرش گفتن مراجع نداری و...
جیمین خودکارش را کنار گذاشت ، با لبخند  برگه نسخه را از شیرازه کند و گفت: عیب نداره، چند لحظه همینجا صبر کن...
سپس بی مکث خطاب به دختر ادامه داد: این رو داشته باش و برای چیزی که گفتم منتظر خبرم باش خب؟
هی گیوم نسخه را از دست جیمین گرفت و قدردان گفت: شما خیلی خوبید دکتر... ممنونم ازتون.
جیمین با محبت گفت: خیلی مراقب خودت باش. 
جونگکوک تمام این مدت کنار در ایستاده بود و عاشقانه به جیمین که در روپوش سفید فرقی با فرشته های نجات نداشت زل زده بود.
دختر از اتاق رفت و جیمین که برای بدرقه او پشت میز ایستاده بود، دستهایش را روی آن ستون کرد: مدیرعامل جئون... دارم شمارو تو محل کارم میبینم؟
جونگکوک تکیه از دیوار کنار در گرفت و گفت: اومدم باهم برای شام بریم بیرون.
جیمین ابروهایش را بالا برد و گفت: جدی!؟
_میدونم این مدت خیلی سرم شلوغ بوده... معذرت میخوام بیبی.
قوس ملایمی به لبهای جیمین نشست و از پشت میز بیرون و سمت او آمد: همیشه که نباید درحال ماجراجویی باشیم. رابطه همه جور روزایی داره.چرا معذرت بخوای.
بی تعلل جیمین را بغل کرد و با پنهان کردن صورتش در شانه او گفت: چون خیلی کار داشتم و داشتم از دلتنگیت دیوونه میشدم.
جیمین با رضایت آغوشش را برای او تنگ کرد و گفت: منم همینطور... خیلی دلم برات تنگ شده چشم تیله ای من.
جونگکوک را درک میکرد، این روزها مدام درگیری داشت و شبها تا دیروقت در شرکت با کارها و پروژه فیلمبرداری مشغول بود و نهایت وقت گذراندنش با او خوابیدن کنارش میشد. پس هردو حق داشتند دلتنگ باشند. خودش مایل بود در آغوش او حل شود.
جونگکوک او را بلند کرد و روی میز نشاند و خودش مقابلش ایستاد. جیمین موهای او را نوازش و مرتب کرد: خسته ای؟
جونگکوک بدون اینکه پلک بزند نگاهش را بین اجزای صورت او گرداند. موهای طلایی اش را بالا برده و به سمت چپ مایل کرده بود و طره نازکی از آن روی پیشانی بلندش افتاده بود.
همینطور که تماشایش میکرد: اونقدر مهم نیست. من خوبم.
جیمین با لبخند پشت گردن او را ماساژ داد: خیلی داری کار میکنی... این پروژه که تموم شد نمیذارم یه مدت هیچ کاری کنی.
جونگکوک پلک از نوازش دست جیمین بست و یکی از دستهایش که پشت جیمین بود را نوازش وار روی کمرش کشید: تموم که شد میخوام با تو یجا قرنطینه شم، مهم نیست کجا.
جیمین خندید: جونگکوکی من معلومه حسابی دلتنگ شده... اصلا میبرمت یجایی که دست هیچکی بهمون نرسه.
جونگکوک لبخند زد و به خنده زیبای او خیره ماند. چند وقت نبوسیده بودش؟
آرام پلک بست و لبهای مزین به لبخندِ جیمین را با لذت بوسید.
جیمین نفس نگه داشت و با بستن چشمهایش، سر او را سمت خودش کشید و همراهی اش کرد. انگار که اولین بوسه شان میتوانست همیشگی باشد. هربار مثل بار اول پر بود از اشتیاقِ خواستن. جونگکوک عاشقانه ترین بوسه های دنیا را میساخت، پرتمنا، عاشق، دلتنگ... همیشه دلتنگ.
جیمین را روی میز سمت خودش کشاند با نوازش گونه اش لبهای او را بین لبهای خودش مهر کرد. شیرینی لبهای پسرکش هرگز دلش را نمیزد.
جیمین پاهای آویزان از میزش را دوطرف تن جونگکوک محکم کرد و تنش را بیشتر سمت او کشاند و همزمان با سرانگشتانش لای موهای او  را نرم نوازش کرد.
جونگکوک از بوسه ماند و به لبهای پررنگ و نمناک او زل زد : بهت گفته بودم چقدر لباتو دوست دارم؟
جیمین لبخند جذابی زد: نه ولی میدونم، نیاز نبود بگی!
جونگکوک بوسه کوتاه اما عمیقی به لب او زد: از کجا؟
جیمین بوسه اش را با بوسه کوتاهی پاسخ داد: همین الان!
جونگکوک باز بوسه به لب او زد: چی؟
جیمین خندید: همینکه نمیتونی ولم کنی! و همیشه زل میزنی بهش، حتی قبلنا.
_لبای من خوشگلترین لبای دنیان.
_لبای تو؟!
جونگکوک بوسه عمیقی از او گرفت و گفت: آره، لبای آفرومین من، میشه لبای من!
جیمین خندید: رو دور لاس افتادی! فکر کنم بجای رستوران باید بریم خونه!
بدون اینکه چشم از لبهای او بردارد گفت: من اومدم تورو اذیت کنم به تلافی همه وقتایی که تو شرکت شیطنت میکنی و صبرمو سر میاری!
جیمین بینی به بینی او چسباند و روی لبهایش زمزمه کرد: ولی خودت داری اذیت میشی...
_متاسفانه من بی جنبه ام و زود کم میارم.
جیمین لبخند مهربانی زد: بی جنبه نیستی، کم میاری و دلت نمیاد اذیتم کنی، چون قلبت برای من اندازه دریاست؟
پلک زد: اگه دریا اندازه تو باشه، آره.
جیمین تمام عشقش را توی نگاهش ریخت و
جونگکوک با لبخند پیشانی او را بوسید و از میز پایینش آورد: چون ماشین همراهته من به راننده گفتم بره.آماده شو بریم، میخوام یه غذای جدید تست کنیم، ایتالیایی یا مکزیکی.
جیمین مشتاقانه گفت: عالیه، صبر کن پالتومو بردارم.
جونگکوک تماشایش کرد و او با بستن گره کمر پالتوی بژ رنگش گفت: خیلی خب... بریم.
جونگکوک سمتش رفت. دست سمت موهای بلند و پرپشتش برد مشغول مرتب کردن پشت موهای بلندترش شد: ریشه مشکی موهات در اومده... خیلی جذابه.
جیمین گونه به مچ دست او چسباند و لبخند زد: سفید، طلایی، مشکی... الان مثل یه گربه سه رنگم هوم؟
ابرو بالا داد: آره، گربه ی کوچولوی من.
همین لحظه در باز شد و سوهو عجولانه گفت: پارک جیمین، نتیجه ی آزمایش نوار مغزیه چو...
از دیدن جونگکوکی که دستش پشت موهای جیمین بود و هردو بهت زده نگاهش میکردند با دهان باز جمله اش نصفه ماند.
جونگکوک دستش را پایین آورد و به جیمین نگاه کرد و او با خونسردی لبخند زد: سوهو شی...
سوهو دهانش را بست و لبخند کج و معوجی زد: سلام.
جیمین سرتکان داد: بیا داخل.
سوهو سرتکان داد: سلام.
جیمین از دوباره سلام کردن او خنده اش گرفت و سوهو نچ کرد: عا ، یعنی... باشه.
با لبخند داخل آمد و با اشاره سر سلام جونگکوک را جواب داد و بعد چند لحظه لبخند محوش جا به تعجب و گرد شدن چشمهایش داد و دست جلوی دهان گرفت: هییییی تو جئون جونگکوک... جی کی؟؟؟؟
جونگکوک با لبخند بی رنگش سر تکان داد و جیمین گفت: درسته. آروم باش.
سوهو سعی کرد تعجبش را پس بزند: خیلی جالبه... من سه روز پیش سخنرانی شمارو تو اخبار میدیدم.
جیمین خندید: منو اون پایین ندیدی؟
سوهو گیج نگاهش کرد: نه ولی تو اونجا چیکار میکردی ؟! اون دونسنگته؟ عا نه نمیشه... تو پارکی، بعدشم اگه دونسنگ همکار و دوستم جئون جونگکوک بود قطعا تا الان میفهمیدم هاه؟
جونگکوک از خنگی آنی او و دانستن اینکه دکتر است متعجب ماند و جیمین به او اشاره کرد: جونگکوک دوست پسر منه...
جونگکوک که توقعش را نداشت چشم گرد کرد و جیمین رو به سوهو گفت: ولی این یه رازه، لطفا پیشت بمونه. خب؟
سوهو چشمهای گرد شده اش را به جیمین دوخت: دوست پسر؟ من اصلا ... فکرشم نمیکردم،  عاه من خیلی شوکه شدم!!!
جیمین خندید و لب خیساند: چیزی میخواستی بهم بگی؟
سوهو خجالت زده نگاه به جونگکوک داد: متاسفم که یهو اومدم تو اتاق، باورم نمیشه یادم رفت در بزنم!
جیمین گفت: اشکال نداره،ما که کاری نمیکردیم.
سوهو شرمگین سر به زیر شد و گفت:میخواستم هم نتیجه اون آزمایشو بگم هم بگم با من و دایونگ بیای برای شام با همکارا بریم بیرون. ولی... خب... دیگه میرم...
جیمین با لبخند بدرقه اش کرد و سوهو سریع از اتاق بیرون رفت.
جونگکوک مردد به او نگاه داد: اون قابل اعتماده؟
_البته... اون همکارمه، جیمینت کاریو بی فکر میکنه؟!
لبخند زد: نه آفرومینی همه کاراش رو حسابه، اگه تو بهش اعتماد داری ، منم دارم.
جیمین با لبخند گفت: نظرت چیه با سوهو و دایونگ برای شام بریم بیرون؟ باهمم آشنا میشین.
_دایونگ کیه؟
_دوست دخترشه، اونم همکارمونه. میخوای باهامون باشن؟
_تو دلت میخواد باهاشون باشیم؟
جیمین سرتکان داد: اون خیلی وقت بود که دلش میخواست با من و پارتنرم وقت بگذرونه... حالا که تورو دارم میخوام یه سری کارا رو بکنم... تا جایی که اشکالی نداره.
جونگکوک با لبخند رضایت بخشی گفت: پس بریم. بهشون خبر بده منم پایین تو ماشین منتظرتم.
جیمین قدردان نگاهش کرد و با دادن سوویچ به او، رفت تا سوهو رو خبر کند.
سوهو که کلی خجالت میکشید، با تعارف صمیمانه جیمین تصمیم گرفت که همراه دایونگ با فاصله کمی پشت سرشان به رستورانی که تعیین کردند بیاید.
تقریبا همزمان به محوطه پارکینگ رستوران رسیدند و باهم وارد شدند و میزی انتخاب کردند.
دایونگ با اینکه موضوع را از سوهو شنیده بود بنظر اصلا متعجب نمی آمد اما سوهو همچنان بهت زده به جونگکوک نگاه میکرد.
جیمین لبهایش را برهم مالید و منو را برداشت: خب بیاید سفارش بدیم. اول تو دایونگ شی.
دایونگ منوی دوم را بررسی کرد و گفت: هوم، من پاستا با میگو میخورم. تو چی سوهو؟
سوهو که به جونگکوک نگاه میکرد پلکی زد و گفت: عا، منم همون!
دایونگ بی پروا گفت: مشکلت چیه؟
سوهو تعجب کرد: مشکل؟!
_که همش خیره ای به جونگکوک شی!
جونگکوک لبخندی معذب زد و سوهو با دست کشیدن پس سرش نچ کرد: متاسفم، فقط فکرشو نمیکردم با جئون جونگکوک سر یه میز شام بخورم! و اون دوست پسر همکارمم باشه! من تو مرحله شوکم!
جونگکوک آرام خندید: معذرت میخوام که شوکه کننده آشنا شدیم.
سوهو خجالت زده شد: ببخشید باز! جیمینا تو دقیقا چجوری اونو پیدا کردی؟! پیش شمن طلسم گرفتی؟!!
دایونگ به بازویش زد: چی داری میگی!!
جیمین زد زیر خنده: نمیدونم، چرا از خودش نمیپرسی؟
و از گوشه چشم به جونگکوک نگاه کرد. جونگکوک با تعلل نگاه از تو گرفت: خب ما...
جیمین میانه حرفش آمد: من یه مدتی که بیمارستان نیومدم دستیار اون بودم.
جونگکوک از اینکه او اشاره ای به پزشک و بیمار بودنشان نکرد لبخند زد و گفت: درسته.
سوهو لبهای نیمه باز از تعجبش را بست و گفت: و مخشو زدی؟ تو همیشه مخ زن خوبی بودی! ولی خب فکر نمیکردم مخ مردا هم بزنی!
جونگکوک چشم گرد کرد و جیمین با تک سرفه ای برای تغییر دادن بحث گفت: خب من رویولی اسفناج میخورم تو چی جونگکوک؟!
جونگکوک گیج نگاهش کرد: گراتن.
_گراتن گوشت و سیب زمینی اوکیه؟
جونگکوک سر تکان داد و جیمین برای پیشخدمت دست بالا برد و گفت: خیلی خب دوتا هم پاستا و میگو.
پیشخدمت سفارشات را گرفت و بعد رفتنش
جونگکوک لبخند زد: داشتی میگفتی سوهو شی.
_که جیمین شی خوب مخ میزد؟!
جیمین نچ کرد: ای بابا! من کی اینکارو کردم؟
دایونگ سعی کرد نخندد: با اینکه معمولا با حرفای سوهو مخالفم، با این یکی نمیتونم مخالفت کنم.
جیمین چشم گرد کرد: من هیچ وقت اینکارو نکردم!
جونگکوک لبهایش را به سمتی جمع کرد و به جیمین نگاه داد و سوهو گفت: منظورمون عمدی نیست! اون زیادی تو دل برو بوده اصولا! مهره ی مار داره.اکثر دکترای خانوم و پرستارا عاشقش میشدن! و آخرش ببین چه کرد، دوست پسر گرفت و همشون اگه بدونن قطعا میمیرن!
جونگکوک بدون اینکه نگاه از نیم رخ سر به زیر و کیوت جیمین بگیرد گفت: مهره مار ؟
جیمین با لبخند نگاهش کرد: چهره محبوب بیمارستان منظورشونه.
دایونگ با خنده گفت: دکتر پارک خیلی آدم خوبیه جونگکوک شی. برای همین همه دوستش دارن...
جیمین قدردان نگاهش کرد: ممنونم.
_و باعث باهم بودن من و سوهو هم شد. قبل حرفای اون هیچوقت فکر نکرده بودم مین سوهو مرد دلخواهیه!
سوهو چپ نگاهش کرد: تو خیلی بهم لطف داری عزیزم!
دایونگ گفت: کنجکاوم اینو بدونم، همیشه فکر میکردم دکتر پارک آدم رمانتیکیه. همینطوره؟؟
جونگکوک تامل کوتاهی کرد و جیمین سریع گفت: واقعا داری فکر میکنی؟؟؟؟
جونگکوک خندید: خب... قابل توصیف نیست. اون خصوصیات خاصی داره.
جیمین پلک زد: آره یا نه، رمانتیکم یا نه؟
جونگکوک کمی نگاهش کرد و سرتکان داد: هست... و خیلی چیزای دیگه.
جیمین ابروهایش را کنجکاو بالا برد اما چیزی نگفت.
دایونگ مهربان نگاهشان کرد و سوهو گفت: جدا از این بحثای آجومایی، که خیلی خوشحالم با موفقترین مرد کره سر یه میزم. همیشه میگنا آدمای معروف با کسایی که نشناسنشون وارد رابطه میشن... جیمین شی تو خیلی خوش شانسی!!! نمیشناختیش و حالا باهاشی! اونا که میشناختن خوابشم نميبینن!
دایونگ خندید: انگار خیلی ناراحتی که جای جیمین شی نیستی؟!
سوهو پوزش طلبانه به جونگکوک و جیمین لبخند زد و خطاب به دایونگ گفت: زشته عزیزم، اونا یه زوجن!
جیمین خندید: عیب نداره.
سوهو سر تکان داد: پس تایید میکنی خوش شانسی؟
جونگکوک دست جیمین را زیر میز گرفت و روی زانویش گذاشت: من خوش شانسم که با این همه تعاریفی که ازش کردین حالا کنارم دارمش.
جیمین با ذوق لبخند زد و دایونگ گفت: دوتا مرد رمانتیک باهم! میشه به سوهوی منم یاد بدید انقدر قشنگ حرف بزنه؟
جیمین خجالت زده خندید و سوهو گفت: ازشون یاد بگیرم برای خودم یه مرد پیدا میکنم عزیزم!
دایونگ سرزنشگر نگاهش کرد و جیمین همانطور دور از نگاه دیگران انگشتهایش را در پنجه دست گرم جونگکوک قفل کرد.

𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞|آفرودیت  (𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧)Where stories live. Discover now